-
هذیان گویی
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 12:51
آرامم... اما وقتی این تفکرات باکره گی ذهنم را می گیرد احساس می کنم حرمت این حرم نجس شده هر چند ذهنم ارضا شده باشد . . . پر از ابهام است جائیکه دستت را دراز کنی به دیوار های اطرافش میرسی اما آدمهایش به مفیاس سال نوری از هم فاصله دارند امشب هذیانهایم را بالا آورده ام . . . شیدا
-
کما
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 22:10
از دنیا که خسته شدم شکوه هایم زیاد شد و امید هایم بی اعتبار خود را رها کردم در خلسه ای از نیستی فارغ از این هستی بیمار تا سرزمین مرگ.. اینجا تنها منم پر از تنهایی دهشت باری که تمام عمر در جستجویش بودم بی هیچ همهمه ای بی هیچ دیواری برای مرز بودن و بی هیچ حتی تنفسی برای زنده ماندن اکنون من اینجایم بدون عشق بدون نفرت...
-
تو
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 12:35
و تو قسمتی بود از من وقتی که هر بار به خودم می اندیشیدم تو در کنارم بود شیدا ۲۹/۳/۹۱
-
از واقعیت تا خیال
جمعه 26 خردادماه سال 1391 17:01
بین واقعیت و رویا سرگردان بودن آدم را به مرز جنون می کشاند آرام آرام به لطافت بهار می آید تاج شکوفه بر سرت می گذارد تا باور کنی خواب های رویاییت در حال تعبیرند بوی بهار نارنج و عطر شب بو ها مستت می کند چه حال خوشی داری وقتی تمام غم هایت چون پریشان شدن گیسوانت با باد بهاری باشد تا آن زمان که مستی خیال از سرت پرید و...
-
کلافگی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 02:44
کلافگی این روزها بیداد می کند . . . هر طرف این روز را که می گیری به شب می رسی شیدا 90/2/4
-
رویا
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 02:42
یک عمر زندگی کردم برای رسیدن به رویاها یم . . . این روزها اما رویای _زندگی کردن _ می بینم شیدا 90/2/1
-
دل نوشته
شنبه 20 خردادماه سال 1391 12:27
امروز خاطرات کودکیم را مرور می کردم چه ساده و بی خیال همه چیز را می دیدم …چه معصو مانه دل می بستم و چه پاک و صادقانه می خواستم چقدر همه کارهایم خالص بود وقتی می دویدم فقط می دویدم وقتی خسته بودم …..می خوابیدم وقتی ناراحت بودم ….بدون تامل گریه می کردم و وقتی شاد بودم و خوشحال …از ته دل می خندیدم کارهایم برای همه قابل...
-
عروسک خیمه شب بازی
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 15:01
مثل عروسک های خیمه شب بازی هر احظه در پیچش و در تابیم روی صحنه با حضوری گرم و رویایی غم ها و شادی را عیان سازیم گویی که جانی در بدن داریم گویی که ما هم پر ز احساسیم اما دریغ وقتی که در یابیم نخ های احساسی و شیدایی در حبس دست دیگری هستند آنجا که حتی تو برای خویش عجزی فراتر از فزون داری آنجا که در یابی درین بازی خود نیز...
-
چشم ها
شنبه 6 خردادماه سال 1391 16:38
چشم هایم را که می بستم رویا می دیدم ....... مشکل از چشمان من است که اینروزها حتی با چشمان باز می خوابم و چشمان باز تنها واقعیت را می بیند شیدا
-
خیال بافی
شنبه 6 خردادماه سال 1391 15:13
هر شب رویاهایم را می بافم و هر صبح رج به رج بافته هایم را باز می کنم تا واقعیت را زندگی کنم ..... اما شب که می آید دوباره شروع می شوند خیال بافی هایم شیدا
-
تضاد
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 10:49
چه احمقانه جدا کردیم آسمان را از زمین آفتاب را از ماه دریا را از کویر و عشق را از نفرت ....... شاید غافل ماندیم ازینکه شکوه و بزرگی شان در تضادی ست که فروتنانه در کنار یکدیگر می مانند شیدا ۲۱/۱/۹۱
-
مرگ دل
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 01:00
همین جور روز های عمر داره می گذره .... همین چند وقت پیش بود انگار که زیر کرسی بزرگ گوشه حال لم داده بودم و داشتم یکی از کتابای رحیمی و می خوندم .بابا داشت انار دون می کرد و مامان هم مثل همیشه از تنبلی من می نالید . سال اول دبیرستان بودم و زمستون پر برفی بود برف زمستون امسال منو برد به خاطرات قدیم . یادمه که اونروز ها...
-
کویــــــــــر
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 17:06
دریا برایم آرامشی است بی حد خورشید عظمتی است ستودنی کوه ها پر صلابتند و استوار جنگل ابهتی دارد شگرف و اما کویـــــــــــــــــــر اصالتم را یاد آور است آدم بودنم را از خاک بودنم را . . . اینکه روزی تا ابـــــــــــد در آغوشش خواهم خفت . شیدا 90/11/2
-
عادت
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 12:13
این روز ها خوشه نشین عادت شده ام تکرار تکرار تکرار نمی شود قانون دنیا را عوض کنی .... شیدا 90/11/2
-
و زندگی همچنان ادامه دارد...
جمعه 16 دیماه سال 1390 23:09
آه ای زندگی من پر بودم از ترانه هستی من سرشار بودم از نفس های عشق و لبریز ازمفهوم انتظار ...... و مرگ همچون موش کوری ریشه های زندگی ، عشق و انتظارم را می جوید و شیره جانم زهر آلود هستی قلبم را فاسد می کرد ثانیه ها از هم پیشی می گرفتند تا لحظه ای حتی چشمم به نهایت عشق نیافتد تا آغوشم همیشه از حسرت پر باشد تا هیچ وقت...
-
حالمان خوب است ... اما تو باور نکن
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 16:52
سرم سنگین شده قلیم تیر می کشد چشمه چشم هایم خشکیده احساسم یخ زده است مثل این روزها همین روزهای سرد زمستانی لیوان چای و فنجان فهوه آتش شومینه نیز سرمای روحم را گرم نمی کند شرابی می خواهم سوزنده تا ذوب شوم روان شوم و بجویم راه خویش برای من استکانی محبت نیز کافیست 90/10/8 شیدا "وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود، هیچ...
-
تفرین
شنبه 26 آذرماه سال 1390 13:44
باز این روز ها یر نفرتم ..... احساسم نفرین شده کدام نحسی شده که این گونه باید جواب پس بدهد .... روز های تنهایی و ناتوانیم را می نویسم خدایاااااااااااااااا کجایی تووووووووووووووو شیدا 90/9/26
-
زن
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:58
من از نهایت نابرابری می گویم از نهایت جنسیت و تهایت زن بودن درین خاک و دیار با این باور مسموم و نگاه هزار ساله ی مرد سروری من از نهایت حقارت می گویم از نهایت نفرت ........ آه در سرم چیزی نیست به جز اندوه زنی جا مانده در زندگی مادر ی محبوس یک فرزند دختری درگیر یک احساس همسری محتاج کمی ادراک خواهری خواهان آزادی . . ....
-
قاب ینجره....
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 12:55
تمام روز نگاهم به قاب ینجره خیره گشته بود رها شده از خاطراتی دور از ابتدای فهم بودن تاااااااااااااا حضوری محصور در زندگی . (( آه سهم من اینست سهم من آسمانی ست که آویختن یرده ای آن را از من می گیرد )) به این دل خوش کرده ام فروغ گاهی یرده را ازین قاب ینجره کناری یزنم و به سهمم از آسمان دزدانه نگاهی بیاندازم ....
-
رویا
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 09:15
یک عمر زندگی کردم برای رسیدن به رویاها یم . . . این روزها اما رویای _زندگی کردن _ می بینم شیدا
-
خسته ام....
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 21:09
چقدر این روز ها احساس خستگی می کنم . خسته از کشیک خسته از درس خسته از کار های خونه خسته از وظیفه سنگین مادری و همسری...... ازین بودن اجباری نبودن الزامی ازین تنهایی که همه جا همرامه ازین دوست داشتن های ظاهری و دوست نداشتن های باطنی........ ازین که هر روز صبح آفتاب نزده بیداری و تا نیمه شب از خستگی بیهوشی ازینکه اونقدر...
-
..............
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 15:27
آدم ها می آیند. زندگی میکنند می میرند و می روند. اما فاجعه زندگی تو آن هنگام آغاز می شود که آدمی می میرد ... ... اما نمی رود! می ماند، نبودنش دربودن تو چنان ته نشین می شود که تو می میری درحالی که زنده ای
-
تنهایی
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 00:15
چقدر فاصله است میان فکر من و فکر آنها چقدر تفاوت است میان ذهن من و ذهن آنها چقدر غریبند حرف های من با حرف های آنها چه حسادت گزنده ایست وقتی آنها یکدیگر را می فهمند و چه تلخی زجر آوریست این تنهایی نفهمیدن و فهمیده نشدن شیدا 89/3/17
-
رضایت
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 18:47
نمی دونم تا حالا از خودتون یا کارتون احساس رضایت داشتین ؟؟؟ رضایت نه فقط در لفظ کلمه رضایتی که با عمق وجودتون ناشی می شه و با نمی که توی چشمها تون می شینه ظاهر می شه . دیروز که رفتم کشیک همچین حسی داشتم . یادم نمی اومد آخرین بار کی همچین حالی داشتم . اون روز صبح که وارد بخش شدم با اینکه یه صبح دل انگیز یاییزی بود و...
-
پاییز
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 19:20
جشن خواهم گرفت آمدنت را که همراه با بادهای روح نوازت آرمشی را به جانم می بخشی با نم نم باریدن هایت دلتنگی هایم را شستشو می دهی و با برگ های زرد و خشکیده ات حسرت خاطراتی خوش اما تکرار نشدنی را یادآوری اینجا در انبوه جنگل های شمال در ین هوای شرجی و همیشه مه گرفته من دختری از تبار پاییز همیشه با تو متولد می شوم شیدا پ.ن....
-
دل ....
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 00:12
این وبلاگ و می خواستم بنویسم که شاید بعد ها که عزیز دلم خوندن و یاد گرفت . بخونه و بفهمه چیزی های که توی دلم بود و نمی تونستم این روز ها براش بگم . ولی با اتفاقاتی که افتاد دیگه حتی نیازی به خوندن تنها دلیل زندگیم هم نیست . اینجا گهگاهی می نویسم تا یادم بمونه منم دل دارم .... چون این روز ها یاد گرفتم چطوری می شه بی دل...
-
قانون
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 23:44
شاید قانـــون دنیا همین باشد ...... تو صاحب ِ آرزویــــی باشـی کــه شیرینــی تعبیرش برای دیگــــــریست
-
........
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 21:53
فقط می تونم بگم این چند وقت اتفاقات زیادی افتاده که تاثیر زیادی روی زندگیم داشته . اینکه بعد اون جلسه فامیلی باید دوباره از اول شروع کنم و آب رو تو هاون بکوبم .....
-
رفیق
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 01:13
رفیق پای درد دلم اگر بنشینی کاسه صبرت لبریز کاغذ حوصله ات مچاله و گوش های دلت زنگ می زند اگر که آمده ای تنها جایی برای دمی نشستن پیدا کرده باشی و گرد خستگی ات را بتکانی بر دلم و بروی اینجا هر طرف که بنگری باد و باران است باران خورده دوام می آورد رگبار اینجا را شاید و من با چتر آمده را دوست نمی دارم برای من نه چراغ...
-
گاهی
جمعه 31 تیرماه سال 1390 23:08
گاهی باید گریخت از هجوم خاطرات بی امان گاهی باید ماند در خلسه رویایی عاشقان گاهی باید رفت از پس پندار دیگران گاهی باید ترسید از حرف های این و آن گاهی باید جنگید برای رسالت بندگان گاهی باید لرزید بر این شک ها ی بی گمان گاهی باید خندید ... گاهی باید گریست ... گاهی باید بخشید باید بخشید بخشید بخشید . . . همه چیزت را به...