من ,تنها,نشسته روی صندلی چرخان ,توی استیشن ,انتهای راهرو, با یه کتاب نیمه باز انگلیسی روی میز, و تک و توک بیماراییکه برای تخلیه مثانه راهی انتهای بخش میشن .
ساعت سه نیمه شب ,با کلی مریض های جسمی و روحی ...ولی یه حس خوب شروع دوباره باعث میشه هیچکدوم از خستگی های زمان و مکان تاثیری روم نداشته باشه ...جوری که با موبایل بیام و این لحظه رو ثبت کنم.
پ ن :لحظه هایی که توی زندگی اینقدر مثبت اندیش باشم و امیدوار خیلی کمن.برای همین ترجیحا ثبتش کردم . این لحظه برای شیدا ثبت شد .
خیلی خوبه ! حدس میزنم این حس خوب مربوط به جابجایی و نقل مکان به خونه ی جدید باشه ...درسته؟
بهرحال مربوط به هرچی که میخواد باشه ، خوشحالم و امیدوارم تداوم داشته باشه و مطمئن باش که خواهد داشت....
در مورد لینک کردن منهم ، دیگه مشکلی نیست...
مطمعنا از نظر فیزیکی یکی از دلایلش همینه ...
و خنده ... نیایش من با خداست :)
و حس خوب بودنم...
به نظر من حال طبیعی و عادی زندگی ماها باید همین باشه. ولی انقدر افسردگیها و ناراحتی ها دور و برمون هست و انقدر ما خودمون حواسمون به این چیزا نیست که رفته رفته اقسرده میشیم و به ناراحتی هامون عادت میکنیم.
به نظرم باید دلیل اون حال خوبتو پیدا کنی و سعی کنی دوباره و به کرات، تکرارش کنی...
اره حتما باید تکرار بشه