چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you
چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you

گاهی

 

 

 

 


گاهی باید گریخت  


از هجوم خاطرات بی امان 

 
گاهی باید ماند در خلسه رویایی عاشقان 

 
گاهی باید رفت از پس پندار دیگران 

 
گاهی باید ترسید از حرف های این و آن  


گاهی باید جنگید برای رسالت بندگان 

 
گاهی باید لرزید بر این شک ها ی بی گمان 

 
گاهی باید خندید ... 

 
گاهی باید گریست ... 

 
گاهی باید بخشید 

 
باید بخشید 

 
بخشید 

 
بخشید
.
.
.
همه چیزت را به دیگران  


شیدا 

 

به یادتم

امروز بعد مدت ها صداتو شنیدم . داشتی گریه می کردی که بیای پیشم ولی دور بودی عزیزکم دووووور . کاش الان تو بغلم بودی مثل همیشه روم دراز می کشیدی و من موهاتو از صورتت کنار می زدم واست کتاب قصه می خوندم . ...چقدر نبودنت و کم دارم به خصوص شب ها موقع خوابیدن . راستی اونجا کی برات قصه می گه تا بخوابی  اوتیس هم پیش منه گاهی از دلتنگی اونو بغل می کنم فرشته کوچولوی من تا اوتیس تو دستت نبود که خوابت نمی برد . ولی الان بدون قصه های من بدون اوتیس بدون همه اینها .........چه می کنی ؟؟؟؟؟؟؟ 

قراره فردا بیای . یعنی می آی ..... 

کاش زودتر فردا بشه .... 

خداوندا!
تو میدانی که من
دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا... گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبت هایت
دلم بین امید و نا امیدی میزند پر
میکند فریاد: خداوندا مرا مگذار تنها،
لحظه ای حتی..... 

 

خسته ام و ...........

امشب بابا جونی فرستادم دنبالت . خیلی دلواپست بودم .آخه تلفن ها رو جواب نمی دادند .هیچ خبری ازت نداشتم .ولی نبودی . رفته بودی سفر  .... 

فقط می تونم بگم غم نبودنت بد جوری داره توی قلبم تیر می کشه . امشب خیلی دلتنگم دخترم   

شاید بعد ها وقتی مادر شدی حس الانمو بفهمی ...... 

خاطرات

کلاس دانشگاه بیمارستان درس کار زبان هر چقدر ساعت های روزم و بااینها سر می کنم تا به فکرم اجازه ندم به یادت بیافته ولی انگار هیچ فایده ای نداره . تصویر چهره قشنگت و خنده زیبایی که همیشه روی صورتت  هست حتی برای ثانیه ای از جلوی چشمهام کنار نمی ره . بعضی وقت ها توی بخش  تو اوج شلوغی و همهمه مریض ها و همکارام وقتی که خیال می کنم که می تونم بهت فکر نکنم همیشه یه بهونه قشنگی پیدا می شه  برای به یاد آوردنت  و نبودنت و با تمام وجود احساس می کنم . دلم برات پر می کشه و اون لحظه  یه حفره خالی بزرگی و توی دلم حس می کنم که هیچی جاشو پر نمی کنه . الان بیست روز می شه که ندیدمت اوایل که می رفتی هر روز بهت زنگ میزدم و تو هم پای تلفن همه کارهایی که توی روز انجام می دادی واسم تعریف می کردی . ولی بهم گفتند که بهت زنگ نزنم که وقتی زنگ می زنم تو هوایی میشی و بعدش بهونه می گیری . دلم نمی خواست اذیت بشی غم نشنیدن صدات هم روی تمام درد هام اضافه شد . ولی فقط بدونم شادی فقط بدونم بهت خوش می گذره بدونم آرامش داری . برام کافیه . من تحمل میکنم . یعنی باید تحمل کنم .  

 

پ.ن.  

امروز بعد کلاس با ماشین توی خیابونا دور می زدم که دیدم جلوی پارک نزدیک خونه ام . دلتنگتیم من خونه پارک و همه اسباب بازی هات ..... 

 

شیدا  

۲۸/۴/۹۰

همیشه پاسخی هست

 

 

 

پاسخی هست  

میدانم همیشه پاسخی هست  

برای تمامی چرا های زندگیم  

باید زخم را مرحم کنم  

باید عشق را تکرار کنم  

باید خاطرات را غربال کنم  

 اندوه را به رود بسپارم  

و دلتنگی را به نسیم  

باید ایمان بیاورم   

تا طوفان این همه احساس مرا به زانو در نیاورده  

میدانم

همیشه پاسخی هست  

و روزی آن را خواهم فهمید   

 

شیدا 

۲۶/۴/۹۰

دلتنگی

صبح که از بخش اومدم بیرون هوای گرم و شرجی تابستون شمال خورد توی صورتم رطوبت هوا باعث شد چشم هام دوباره سوزش داشته باشه و بی اختیار یه نمی هم توی چشم هام بشینه  . این حال و هوا رو از دیشب جند بار داشتم . البته توی بخش خبری از شرجی بودن هوا نبود بلکه به خاطر دلتنگی و بغضی بود  که این روزها دیگه بهش اعتیاد پیدا کردم .چند بار از دیشب جلوی خودم و گرفتم که جلوی همکارام  لو نرم  . همین فیلم بازی کردنمم حکایتی شده واسه خودش . اینکه از درون هزار و یک مشکل داری و تو دلت پر غم و دلتنگی ولی الکی باید بگی و بخندی تا کسی متوجه مشکلت نشه . شایدم غمم بیشتر واسه شب عید بود اینکه نیمه شعبان بود همه خیابونا رو چراغونی کرده بودند .تموم شهر پر بود از شکلات و شیرینی . صدای بوق ماشین های عروس عکس گرفتنشون توی پارک و دست زدن فامیل هاشون من و یاد خودم انداخت . هفت سال پیش توی همچین روزی بود . مثلا با کلی امید و آرزو داشتم می رفتم خونه بخت  تا از تنهایی در بیام . اون موقع نمی دونستم که قراره هر روز که بگذره تنهاتر بشم . هیچوقت فکرشم نمی کردم یه روزی اینجایی که الان توی زندگیم هستم برسم ..... 

ولی نه خودمو گول نمی تونم بزنم  نه به خاطر خودمه . نه به خاطر تنهاییم نه واسه اینکه زندگیم به اینجا رسیده ......واسه خاطر اونه . به خاطر عزیزترینمه .... آره می دونم چونکه خیلی وقته ندیدمش ..... تمام این بغض هام و دلتنگی هام و بهونه گیری هام و اشک هام ..... فقط و فقط به خاطر ندیدن توئه "فرشته کوچولوی من " 

 

شیدا  

۲۶/۴/۹۰

به همین سادگی

 

 

 

دنیا

دو دست مشت شده اش را جلو می آورد

بازی کن ....

انتخاب می کنم

پوچ 
 

زندگی را باختم  

به همین سادگی 

 

 

 

شیدا 

 

۹۰/۴/۲۵

رویشی دوباره

 

 

 

 

 

دوباره آغاز خواهم کرد .  

دوباره بر پاهایم خواهم ایستاد  

دوباره حرکت خواهم کرد  

اینبار اما بدون اینکه کسی دستم را بگیرد  

بدون اینکه کسی برایم دستی بزند و تشویقم کنند  

بدون اینکه در چند قدم جلوتر برایم اسباب بازی گذاشته باشند  

یا دستی برای در آغوش کشیدنم گشاده باشد  

..... 

امروز من اما بدون تمامی اینها متولد می شوم بالغ می شوم راه می روم با این رویا که پرواز را یاد خواهم گرفت  

من دوباره متولد خواهم شد  

شیدا 

۲۴/۴/۹۰