ندانی غم چيست


ازصدای گذرآب چنان میفهمی

تندترازآب روان عمرگران ميگذرد.

زندگي رانفسی

ارزش غم خوردن نيست!

         آرزویم اینست؛         

آنقدر سير بخندي كه ندانی غم چيست

گیرم اندوه تو خواب است ونگاه تو خیال

گیرم اندوه تو خواب است ونگاه تو خیال //پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال //پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم //که من از آتش اندوه خودم شعله ورم// ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی //همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی //باز هم دختر همسایه همانی که تو نیست //باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست //باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار //کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار //پیرهن پاره گل جمله تبسم شده است //یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است //این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد //باید انگشت نمای تو و این مردم شد //به گمانم دل من باز شقایق شده ای //کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای /////////یال کوب عطش است این که کنون می آید //این که با اسب گل از سمت جنون می آید //بی تو بی تو چه زمستانی ام ایلاتی من //چقدر سردم وبارانی ام ایلاتی من //تو کجایی ومن ساده ی درویش کجا؟ //تو کجایی ومن بی خبر از خویش کجا؟ //دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نیست //روز وشب منتظر اسب و سواری است که نیست //در دلم این عطش کیست خدا می داند //عاشقم دست خودم نیست خدا می داند //عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری //خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری //باز شب ماند ومن و این عطش خانگی ام //باز هم یاد تو ماند ومن ودیوانگی ام// اشک در دامنم آویخت که دریا باشم// مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم //خواب دیدم که تو می آمدی ودل می رفت// محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت //یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت //با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت //خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد //باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد //آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد //یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد// تا غزل هست دل غمزده ات مال من است//من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است //آی تو تو که فریب من و چشمان منی //تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی //تو که ویران من بی خبر از خود شده ای //تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای //در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا //چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا //ای دلت پولک گلنار؛ سپیدار قدت //چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟ //چند روزی شده ام محرمت ایلاتی من //آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من //تو کجایی ومن ساده ی درویش کجا //تو کجایی و من بی خبر از خویش کجا؟//

ت ......

روی یک کاغذ بی خط ...

حرفای خسته به نوبت

روی سرزمین نامرد...

حرف "ت" کرده قیامت

ت مثل تو"مثل تـردید...

ت مثل آخر طاقـت...

 
مثل تنهایی " مثل تب

مثل آخر خــیانــت

 
عزیزم نقطه ته خط ...

 
برو با خیال راحت...


به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ی ابر و هوا را ، تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان
در دل ِساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش


فریدون مشیری

غصه هم خواهد رفت..:


غصه هم خواهد رفت..: 

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت...

آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانندو به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه..

نه

آیینه به تو خیره شدست...

تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید

گنجه ی دیروزت پر شده از حسرت و اندوه

و چه حیف

بسته های فردا.همه ای کاش...ای کاش

ظرف این لحظه ولیکن خالی است

ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود؟!

تا خدا یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده به غم وعده ی این خانه مده....

پشت دریاها شهری است! قایقی باید ساخت..............


قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچ‌كسی نیست كه در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار كند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی كه سر از خاك به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تكرار نكرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

زندگی...............


لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!

 

 

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

 

 

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟

 

 

لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!

 

 

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!

 

 

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!

 

 

لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!

 

 

و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟!

 

 

زیبائی در فراتر رفتن از روزمره‌ گی‌هاست...

بادکنک





روزی  فرزندی داشتی بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک بخر. ...


 بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره...


 بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن،


و مهمتر از همه: بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش 


رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده : 


به حُکم چشمهایت


به حُکم چشمهایت می نویسم نامه ای دیگر

دلم را درمیان نامه می پیچم پریشان تر

پس ازنام قشنگت، می نویسم سطر اول را

قفس، آتش، پرنده، یک گلو آوازو خاکستر

میان برگ ماه، درانتهای نامه می پیچم

برای دستهایت چوری و یک حلقه انگشتر

دلم را درمیان نامه ام  پچیده می یابی

کنار نامه های دیگرت ، هرروز پشت در

درآن خلوت که از ابرخیالت ماه می تابد

تورا با سطرسطر نامه هایم میکشم دربر

میان برگ ماه پیچیده  تقدیم تو میدارم

دوگلدان،شمعدانی، قالی و یک دسته نیلوفر

ولی حس می کنم یک روز درغُربت دل عاشق

دورازچشم تو می میرد کنار نامه ای  آخر



گفت مشق نام لیلی می‌کنم

دید مجنون را یکی صحرانورد

در میان بادیه بنشسته فرد

ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم

می‌زند حرفی به دست خود رقم

گفت ای مفتون شیدا چیست این

می‌نویسی نامه سوی کیست این؟

کی به لوح ریگ باقی ماندش

تا کس دیگر پس از تو خواندش

گفت مشق نام لیلی می‌کنم

خاطر خود را تسلی می‌کنم

می‌نویسم نامش اول و ز قفا

می‌نگارم نامه عشق و وفا

نیست جز نامی از او در دست من

زان بلندی یافت قدر پست من

ناچشیده جرعه‌ای از جام او

عشق بازی می‌کنم با نام او

بر ماسه ها

بر ماسه ها نوشتم :

                دریای هستیمن

               از عشق توست سرشار     

                            این را به یاد بسپار.

    بر مـاسه ها نوشتی :

                      ای همزبان دیرین
                                    این آرزوی پاکیست
                                                     اما به باد بسپار.
     
                                    "فریدون مشیری"


گفته بودی


گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عـاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسـرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

بزن تار.................

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار
بزن تار و بزن تار
برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم
برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم
بزن تار ه همیشه با من و از من قدیمیتر
واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم
بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار
بزن تار و بزن تار
به راه عاشقی مردن
به خنجر دل سپر کردن
واسه هر که آسون نیست
برای جاودان بودن
واسه عاشق دیگه راهی
به جز دل کندن از جون نیست
بزن تا بخونم همینو بتونم
برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم
برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم
بزن تار ه همیشه با من و از من قدیمیتر
واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم
بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار
بزن تار و بزن تار

نامه فریدون فرخزاد به یک فاحشه


اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است!

اما میخواهم برایت بنویسم      

شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان!

چه گناه کبیره ای…!

میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،

من هم مانند همه ام       

راستی روسپی!

از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو،

زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!

اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد

و یا شوهر زندانی اش آزادشود این «ایثار» است !

مگر هردواز یک تن نیست؟

مگر هر دو جسم فروشی نیست؟

تن در برابر نان ننگ است

بفروش ! تنت را حراج کن

من در دیارم کسانی را دیدم

که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان

شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی

نه از دین .

شنیده ام روزه میگیری،

غسل میکنی،

نماز میخوانی،

چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،

رمضان بعد از افطار کار می کنی،

محرم تعطیلی.

من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه،

جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم،

غسل هم نکنم،

چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم،

پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم،

محرم هم تعطیل نکنم!

فاحشه





فاحشه را خدا فاحشه نکرد آنان که در شهر نان قسمت میکنند او را لنگ نان گذاشته اند تا هر زمان که لنگ هم آغوشی ماندند او را به نانی بخرند . صادق هدایت

miniator pic

love picture 3

کارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحان

love picture 2

کارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحان کارت پستال درخواستی طراحان کارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحان

love picture

کارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحانکارت پستال درخواستی طراحان

جمله های غمگین و عاشقانه

جمله های غمگین و عاشقانه

gham اس ام اس غمگین دل شکسته آذر 91

می روم ولی چمدانم را نمی برم…
سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
::
::

اشک های تلخی که بر گورها می چکند، حرف هایی هستند که روزگاری باید بر زبان می آمدند…
::
::
آتش حرفهایت را با خون جگر خاموش میکنم…
::
::
میدونی تلخ ترین درد چیه ؟
تو بخوای…
اونم بخواد…
ولی دنیا نخواد !
::
::
“زخم ها” خوب می شوند اما “خوب شدن” با “مثل روز اول شدن” خیلی فرق داره…
::
::
دو ابر که عاشق یکدیگر می شوند ، بغض می کنند و یکدیگر را در آغوش می کشند اما نمی دانند این وصال نابودشان می کند …
::
::
ای ابر ها نبارید !
من دریا را به پایش ریختم … برنگشت !
::
::
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
::
::
هیچوقت قلبت رو هیزم عشقت نکن …
::
::
ببین با من چی کار کردی ، ببین دیگه نمیخندم
تو برمیگردی با گریه ، دوباره ، شرط میبندم !
::
::
گفت دیوانه وار دوستت دارم !
ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم به دیوانه اعتباری نیست …
::
::
کاش میشد مثل یک “در” به رفتن و آمدن آدمها عادت کنیم …
::
::
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
::
::
غمگینم … وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند ، حتی جوراب هایم …
::
::
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
::
::
در صدا کردن نام تو
یک “کجایی” پنهان است
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشی” !
::
::
قرار بود تکیه گاه باشی نه اینکه گاهی باشی، گاهی نباشی !
::
::
انتظار را از کوچه های بن بست بیاموز که دلخوش به تماشای هیچ رهگذری نیستند !
چشم به راه آمدن کسی می نشینند که اگر بیاید ، ماندنیست …
::
::
قرارمان همان جای همیشگی …
فقط این بار تو هم بیا …
::
::
تلخم مثل خنده ای بی حوصله …
::
::
نمی آیی ببینی که با رفتنت با تمام زنانگی ام چه مردانه کنار آمده ام …
::
::
گاهی بی هوا دلم هوایت را می کند …
هوای تو ؛ تویی که هیچوقت هوایم را نداشتی …
::
::
غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم ، که لبخندش دیگران را می گریاند !
::
::
یه وقتایی هست که هی بیدار میمونی با خودت میگی :
الانه که زنگ بزنه
الانه که اس بده
الانه که …
و همین روال ادامه پیدا میکنه تا زمانیکه باورت میشه واقعا رفته…

مجموعه شعر های عاشقانه…

sher شعر های عاشقانه آذر 91

همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
همچو موجم ، یک نفس آرام نیست
بس که طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از غم گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هرکه شد رسوای دل

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

از باغ میبرند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند
پوشانده صبح تو را ابر تار
تنها به این بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت…

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

کاش میشد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت
کاش میشد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش میشد از قلمهایی که بر عالم رواست
با محبت ، با وفا ، با مهربانیها نوشت
کاش میشد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود …

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم : تو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

همیشه بُرده خواه تو ، همیشه مات ، خواه من
بچین دوباره می زنیم ، سفید تو ، سیاه من
ستاره های مهره و مربعات روز و شب
نشسته ام دوباره رو به روی قرص ماه ، من
پیاده را دو خانه تو و من یکی ، نه بیشتر
همیشه کل راه تو ، همیشه نصف راه ، من
تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ تو
نگاه و دست بر پیاده باز هم نگاه ، من
یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من
دوباره رو سفید تو ، دوباره رو سیاه ، من
دوباره شادِ لذتِ نبردِ تن به تن ، تو
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه ، من
تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه ، من

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
هرکس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هرکه چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من
هرکه با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پس گرمی بازار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو منِ زار گرفتار کسی
آنکه خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزی است هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دوره ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا ، خار کسی
شهریارا سر من زیر پس کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

چطور دلت اومد بری بعده هزارتا خاطره
تاوان چیرو من میدم اینجا کناره پنجره ؟
چطور دلت میاد با من اینجوری بی مهری کنی
شاید همین الان تو هم داری به من فکر میکنی
چطور دلت اومد که من اینجوری تنها بمونم ؟
رفتی سراغ زندگیت نگفتی شاید نتونم
دلم سبک نشد ازت ، دلم هنوز میخواد بیای
حتی با اینکه میدونم شاید دیگه منو نخوای …

free2 شعر های عاشقانه آذر 91

چه شب ها که در کارگاهِ خیال
ز الماس و مرمر بتی ساختم
به امید وصل فرشته وشی
بسا مَرکب آرزو تاختم
سرانجام صید من آمد به چنگ
ز پیروزمندی سرافراختم
به کام دلم دلبری یافتم
ولیکن به یک لحظه ننواختم
تو بودی دلارام گمگشته ام
که یکدم به مهرت نپرداختم
ز بخت بدم چشم جان کور بود
تو الماس بودی و نشناختم
ز چنگم ربودند دزدان تو را
در آتش چه شب ها که بگداختم
ندامت شرر زد به جانم که من
تو را برده بودم ولی باختم !


roz azaaaaaaaaaaaaal

در روز ازل آدم خاکی به کجا
مُلک مِلَک عالم خاکی به کجا
در روز ازل عشق بشد سِرِّ نهان
در روز ازل مشق بشد دُرِّ گران
فردوس برین داد و بَرِ دیده ما کرد
اسما بدیع داد و بَرِ سینه ما کرد
در روز ازل جمع به ما سر به خم آورد
آن روز شد ابلیس به ما دل به خم آورد
وانگه به زمین گشتم و این عالم خاکی
وانگه به زمین گشتم و این آدم خاکی
آن روز شدم عاشق و مجنون نگارم
آنگه که شوم روز ابد نزد نگارم

راز تنهایی

تنهــایـم ...

اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...

خستــه ام ... ...

ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...

چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...

ولــی رازی نـدارم...

چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...

فقط خیلـی هـا را دوست دارم

شطرنج عشق...........

در قمار عاشقی خوش باختیم

آس ِ دل تقدیم دلبر ساختیم

لیک دلبر، دلبری دیگر گزید

آن نگارم آس ِ دیگر برگزید

بازی پنهان ما پیدا بشد

برگه های فال ما رسوا بشد

پر ترک شد، خرد شد، در هم شکست

این دل ِ ویرانۀ مجنون و مست

برگه  های دل دگر آسی نداشت

بی بی و سرباز، یا شاهی نداشت

هر چه رو کردیم با حکمش پرید

آس پیک و خشت را در هم درید

حکم لازم کرد دلبر، دل بُرید

اشک هم در بازی اش نآمد پدید

دل بشد بازندۀ عشق قمار

مست جانان و دو چشمش هم خمار

می گذشت از کوی دلبر مست ِ مست

جامه اش را با دو دستش می گسست

نعره اش خاموش، چون فریاد گُنگ
 گریه اش آرام در جامی ستُرگ

رهایییییییییییی

دوست دارم بروم سر بسرم نگذارید

گریه ام را به حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم

آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید

چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد

بس کنید اینهمه دل دوروبرم نگذارید

آخرین حرف من اینست زمینی نشوید

فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید

ghooooooooooooo

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زادو فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که در میانه غزل ها بمیرد

گروهی بر آنند که آن مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد؟ آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

boghz

سخــــت اسـت بغض داشـــتـه بـــــاشی

بغضـــــت را هیچ آهنگی نــــــــشکند...

جــــُز صــــدایِ کسی که دیــــــگر نیست

olampic

یادت باشد
قلب من
محل برگزاری بازیهای المپیک نیست
که مدال قهرمانی ات را بگیری
و با افتخار از سکوی اشکهایم بالا بروی...
من از این قهرمانی ها خسته ام
تو با تمام اندیشه ات باش
نه با تمام قدرتت

khoda jooooon

خدا جون , گرمی دست آدما , دروغیه
خدا جون , چشمای من , اسیر این شلوغیه
خدا جون , رنگو وارنگن آدما , جور واجورن
خدا جون , قولای این آدما کشک و دوغیه
من می خوام , دست نوازش بکشی روی سرم
من می خوام ترانه هاتو بشنوه , گوش کرم
خدا جون می خوام یه عاشقی باشم برای تو
که تو دستامو بگیری که دیگه هیچ جا نرم
خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدی
چرا پس راه درستو , تو نشونم نمی دی ؟
خدا جون , گم شدم اینجا , نکنه ندیدمت ؟
آخ خدا جون , من دارم میشم شبیه خط خطی
من دارم حل میشم اینجا , دارم عادت می کنم
من دارم به هر کسی , عرض ارادت می کنم
این مترسکا دارن , قلبمو , آتیش می زنن
آره من دارم , همین ها رو زیارت می کنم
خدا جون , نمی کشی دست نوازش رو سرم ؟
پس چرا بهم نمی گی که کنارشون نرم ؟
آخه عشقی , که دارن این آدما , قلابیه
شایدم گفتی بهم , من نشنیدم , که کرم ...
کاشکی بارون , منو میشستو و میبرد از رو زمین
من می خوام تازه بشم , خب تازگی , یعنی همین
خدا جون , چیز زیادی دارم از شما می خوام ؟
خدا جون , تورو خدا , یه کم با من حرف بزنین ...

بوسه

بوسه یعنی مست ازمشروب عشق
بوسه یعنی آتش گرمای عشق
بوسه یعنی لذت ازدلدادگی*لذت ازشب*لذت ازدیوانگی
بوسه یعنی حس خوب*طعم عشق*طعم شیرین به رنگ سادگی
بوسه یعنی آغاز برای ما شدن
لحظه ای بادلبر تنهاشدن
بوسه آتش میزند در جسم وجان
بوسه یعنی عشق من بامن بمان

سوغاتی هایده...........

وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادس رو زمین به سینه من می رسه
آآآآآآآآآآآی
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم ؟
گلهای خابالودرو واسه کی بيدار بکنم ؟
دسته کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه ؟
مگه تن من می تونه بدون تو زنده باشه ؟
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خدا نه از روی هوس می خوام
عمر دوباره منی تو رو واسه نفس می خوام

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم

وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادس رو زمین به سینه من می رسه
آآآآآآآآآآآی
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم