جشن خواهم گرفت آمدنت را
که همراه با بادهای روح نوازت
آرمشی را به جانم می بخشی
با نم نم باریدن هایت
دلتنگی هایم را شستشو می دهی
و با برگ های زرد و خشکیده ات
حسرت خاطراتی خوش اما تکرار نشدنی را
یادآوری
اینجا در انبوه جنگل های شمال
در ین هوای شرجی و همیشه مه گرفته
من
دختری از تبار پاییز
همیشه با تو متولد می شوم
شیدا
پ.ن.
باز پاییز از راه میرسه و دلم مثل آب و هوای فصل خزان باروونیه .
نمی دونم چرا با آمدن پاییز قوه تخیلم فعال می شه و همه خاطراتم و مرور می کنم . و بعدش یه نفس بلندی که از سینه بیرون می آد. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه......
این وبلاگ و می خواستم بنویسم که شاید بعد ها که عزیز دلم خوندن و یاد گرفت . بخونه و بفهمه چیزی های که توی دلم بود و نمی تونستم این روز ها براش بگم . ولی با اتفاقاتی که افتاد دیگه حتی نیازی به خوندن تنها دلیل زندگیم هم نیست . اینجا گهگاهی می نویسم تا یادم بمونه منم دل دارم .... چون این روز ها یاد گرفتم چطوری می شه بی دل زندگی کرد ....
شیدا
شاید قانـــون دنیا همین باشد ......
تو صاحب ِ آرزویــــی باشـی
کــه شیرینــی تعبیرش
برای دیگــــــریست