آقای حقدوست

اینجا وبلاگ نیست ! دفترچه یادداشت من است ! خواهش میکنم نخوانید !

آقای حقدوست

اینجا وبلاگ نیست ! دفترچه یادداشت من است ! خواهش میکنم نخوانید !

شراکت !

میگوید من هیچی از شریک بودن نمیدانم

میگوید بلد نیستم کسی را آغوش بگیرم و از کوله بار غمش کم کنم

اینها را میگوید ! و هر روز به تماشای سیگار کشیدن من مینشید !

این همه نگاه میکند و غر میزند

و نمی بیند هر پک که به سیگار میزنم ، دود به آغوشم پناه می آورد

و میشوم شریک درد و غم دود ... 

بجایش سیگارهم  پای  حرفهای دل من میسوزد !

هر وقت سیگارم شدی .... من تمام دود هایت را به سینه میزم!


قصه ماندن

ماندن ... بی بدیل ترین شعار تاریخ است .

نغمه خوبی آدم ها ... فراموش شده ترین قربانیان زمانند 

و من ... گم شده ترین نماندنی تاریخ .

با قلمی در دست ... در تلاش برای به یاد ماندن .

قلمم را میگذارم زمین ...

در پررنگ ترین روزهای نماندنی عمر

قماری را شروع کرده ام ....

و خورجین دلم را گذاشته ام  وسط ...

شاید اینبار ... همه دلم را ببازم.

ذاتش همین است.

قمار ... بهترین تمرین نماندن است!

کاش دل من هم کوچک بود ...

کاش دل من هم ... مثل دل خیلی از آدمها کوچک و  نقلی بود.

یک دل کوچک و نقلی که راحت پر میشد از دوست داشتن.

کاش دل من ، هرگز رها زیستن را یاد نمیگرفت.

کاش دل من ، کمی هم حسادت بلد بود.

کاش دل من هم بلد بود گاهی گریه کند تا دیده شود

یا گاهی حتی بخندد ... تا شنیده شود.

کاش دل من هم، قهر بلد بود ... دلخور شدن بلد بود.

کاش دل من هم ،به کوچکی و زیبایی همه اینها بود.

کاش دل من به رفتن های بی پایان عادت نداشت.

کاش دل من، عادت نداشت به روی هر طوفانی لبخند بزند و آرام بماند ...

کاش طوفانی شدن بلد بود.

کاش دل من هم کوچک بود .

و شاید کاش کسی بود ، که دل من برای بزرگی دلش ، کوچک باشد.

اسمش را که صدا میزدم ...

اولین بار که   اسمی را  صدا میزنیم ... یک دیوار تعارف فرو میریزد ...

لبخندی محو ... بر لب مخاطب ، نوید یک شروع را میدهد

شروع یک رفاقت ... دنیا  با این شروع دیگر مثل سابقش نخواهد بود

درست مثل دنیایی که در آن اولین جوانه ارغوان نوید یک بهار دیگر را میدهد

و یا گاهی مثل آخرین برگ زرد درخت ... که  وقتی میریزد،  آدم را در انتظار یک بهار دیگر تنها میگذارد ...

و دنیا همه طعم انتظار میگیرد .... و انتظار شروع میشود !

لابلای تمام اسمهایی که صدایشان  زدم

تمام رفاقت هایی که شروع کردم ...  تیشه به ریشه  هر  فاصله که زدم

نه ارغوانی بود با جوانه ی بهاری .... نه چناری بود به انتظار بهار

نه شروع بود و نه حتی پایانی

در گل یا پوچ صدا زدن های من ...
هر آنکه صدایش کردم ! پوچ بازی کرد !


تقصیر من نیست .... شاید هم هست !

من هم سالهاست به پوچ بازی کردن .. عادت دارم !


جمله های من!

زندگی من سرشار از جمله هاست

جمله های کوتاه... ساده و  عمیق.
شاید فقط گه گاهی ... به زبان بیاورمشان .

اما هر روز زندگی شان میکنم !

زندگی کردنشان .. گاهی خیلی هم ساده نیست.

اما هر از گاهی شیرینی اش که به دل آدم مینشیند ،

اشک شادی اش بیداد میکند !
شادی ای که اشک بیاورد ، زیبا ترین شادی دنیاست.