چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you
چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you

.....


من در انفرادی دنبال خودم گشتم. هر کس که ساختن زندان انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می‌دانسته با آدم‌ها چه طور بازی کند. یعنی درست‌تر آن است که بگویم می‌دانسته آدم بهترین دشمن خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دَخل خودش را بیاورد...

جیرجیرک __ احمد غلامی

دو شعر از نیکی


کاش می شدزندگی‌ را تًف کرد
یک نفس عمیق 
و انباشته‌های مغز و دلت را می کشیدی بیرون
غلظت یک عمر تردید را چند بار دور دهانت می‌‌چرخاندی
بعد با تمام قوا می‌ انداختی اش رویِ زمین
شاید از هم پاشیده شود زیرِ پای اولین رهگذرِ سر به هوا

کاش زندگی‌ مثل یک فحش رکیک بود
نثار کوچه‌های بن بست می‌‌کردی
نثارِ دیوار‌هایِ خاکستری این شهر
می گذاشتی حل شود در ناسزا و خشم مردم دیگر
سبک تر از همیشه بر می گشتی به خانه ات
شاعر می‌‌شدی
و روزگارت را اینبار با وزن و قافیه می‌‌سرودی

کاش زندگی‌ یک داستان بود
خوب یا بد
سر و تهش را یک جوری به هم می‌‌آوردی
بعد با خیالِ راحت تکیه میدادی به آخرین لحظات
و خوابِ روز‌های خوش می‌دیدی

کاش می شد رفت و یقه‌ ی خدا را گرفت
کاش می شد پرسید
اسمِ این لعنتی را خودت به تنهایی زندگی‌ گذاشتی یا از کسی‌ کمک گرفته‌ای ؟؟
کاش می شد به خدا کمک کرد
زندگی‌ را برایِ آدم‌ها کمی‌ ساده تر کند


نیکی‌ فیروزکوهی



همیشه در حساس ترین حالتِ روحی ، در شکننده‌ترین لحظه ها، تصمیماتی گرفته‌ام که به فجیع‌ترین شکلِ ممکن زندگی‌‌ام را تغییر داده است. با این حال خودم را بازنده نمی‌بینم.
من یک آدم برنده هستم.

قهرمان زمین خوردن و بر خاستن.
قهرمان کار‌های عجیب و غریب، فکر‌های دیوانه وار.
قهرمان حرف‌های رک .
قهرمان اعتماد به نارفیق.
قهرمانِ رابطه‌های دو روزه .
قهرمانِ عشق ، شکستن های مکرر و باز عشق‌های دوباره.
قهرمان عکس‌های با عینک.
قهرمان خنده‌های تلخ، شعر‌های تلخ.
قهرمانِ تفسیر‌های خوب از روزگارِ تلخ.
قهرمان با بغض خوابیدن به عشقِ خواب‌های قشنگ
قهرمانِ زمین خورده ی رویا‌های قشنگ

همیشه به کسانی‌ که در حساس‌ترین حالتِ روحی، در شکننده‌ترین لحظه ها، فجیع‌ترین تصمیمات را گرفته اند, گفته‌ام 

... خودت را در آینه ببین و بگو
سلام زندگی‌ ... سلام قهرمان

نیکی‌ فیروزکوهی
از مجموعه‌ای در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت



پ ن :در خانه ی ما هم....


برای دخترم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حس های ساده را دوست دارررم


همین دفترچه ی سیاه خاطراتم 

همین حس خوب نوشتن 

همین قهوه ای که به اندازه تنهایی ام تلخ مانده 

با همین ها عاشقی میکنم 


شیدا

آخر بازی



 
این روز ها هم می گذرند
همین روزهایی که سنگینی دقایقش
گستردگی غم بار یک زندگی ست
همین روز ها که اشک مهمان بی دعوت چشمانت است
و اهی که در پشت بغض های بی صدا
فریاد می شوند
 
دل آشوبه می گیرم
از نگفتن درد
از تظاهر به خوب بودن
خفه کردن احساس
از زود باوری همه ی ادم هایی که
خوب بودن حالمان را باور میکنند
 
یک جایی می رسد که همه چیز تمام می شود
و تو باید تمام گذشته ات را از خاطرت کنار بگذاری
تا دوباره آینده ی نیامده ت را بسازی
 
بازیگری شده ام  
که تمام سکانس هایم را بازی کرده ام بدون اینکه بدانم
چه نقشی داشته ام .....
 
شیدا
24/10/92
 
پ ن : میدونم این رورها هم میگدرذ فقط تاریخ بعضی روز ها هیچ وقت از خاطره ی گذشته ت پاک نمی شوند ......مثل بیست و چهارم دی ماه هزارو سیصدو نودو دو

....

چشم ها


در نگاهم نه اشتیاق را بخوان و نه انتطار را 


نه اشکی میریزم نه مویه میکنم 


بی تفاوتی نیز خاصیت چشم های شیدایی ست 


شیدا

92/10/10




بی خیال



و من هر روز 


با صدای تو بیدار میشوم 

با نگاه تو می بینم 

با دستان تو مینویسم 

و با قلبت شیدایی میکنم 

بیخیال تمام عقل ها که میگویند نیستی 

وقتی تو در من زندگی میکنی .... 


شیدا


92/10/10


پ ن : بی خیال تماااااااااااااااااااااام دنیاااااااااااااااااااا

بی خیال تو

بی خیال من 

بی خیال همه ی زندگی...

بی خیال 

بی خیال 

بی خیال...

کفر عاشقی



امروز تمام ذهنم را بر روی وجدانم خالی کردم 


لایه به لایه ی آن را مرور کردم 


نبودن هایی بود عظیم از گذشته تا اکنون 


حجم خالی تمام نبودنت 


سنگینیی داشت که تا به امروز بر دوش احساسم می کشیدمش


.....


روزی آمدنت را ,به اندازه ی تمام آیه های مقدس 


باور داشتم ....


تو 


هیچ گاه نیامدی 


و روزهایی که گذشت 


و یادی که خاطری را خوش نکرد 


صدایی که شعری نخواند 


نگاهی که دلی را نلرزاند 


شانه ای که تکیه گاهی نشد


تو نیامدی 


و نیامدنت 


تقدس تمام باورهایم را به شک آلوده کرد


ومن در تردید انتظاری استجابت نشده 


به عشق کـــــــــــــــــا فــــــــــــــر شدم 



شیدا

92/9/15



...


چرا چشم ها، آغوش ها، پارک ها، نیمکت ها، کافه ها، فنجان‌ها پر از خاطره اند ؟

زیرا ما موجوداتی هستیم که خود را هزار تکه کرده ایم، هر تکه را جایی‌ گذاشته ایم و حالا سایه وار به دنبالِ خودمان در چشمی، آغوشی ، نیمکتی، کافه ای، فنجانِ قهوه‌ای می‌‌گردیم.

حالا می فهمی دردِ گم شدن انقدر کشنده نیست که هراسِ پیدا نشدن



نیکی‌ فیروزکوهی
از مجموعه ی در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت؟


پ ن: در خانه ی ما هم

آدمی


و آدمی زاییده ی ذهن خدایی شد 


که میان فرشته و ابلیس 


با پاردوکسی از عشق و خرد 


متولد شد 


آفریده ای که آنقدر تنهایی صیقلش داده 


 که بر وسوسه و درد پروازی که هرگز به پریدن نرسید


نقاب بی تفاوتی بر چهره اش کشید....



و اکنون پرنده سانی که 


که بال هایش پرواز را از یاد برده 


میان پرنده و انسان 


سر گردان است  


نه زمین آرامش بخش است 


نه آسمان در دسترس خیال

.

.

.


ماندن به اجبار 


اجبار به زندگی 


و 


ترس از پرواز 


تنها برای تجسم بخشی به خیال پردازی های خدا گونه .....


انسان معجزه یی نیست 


انسان آفرینشی ست  بیمارگونه  ...




شیدا 

92/8/26




پ ن : 

یه دلیل عقلانی برای وجود داشتن من و امثال من ....