کاش می شدزندگی را تًف کرد
یک نفس عمیق
و انباشتههای مغز و دلت را می کشیدی بیرون
غلظت یک عمر تردید را چند بار دور دهانت میچرخاندی
بعد با تمام قوا می انداختی اش رویِ زمین
شاید از هم پاشیده شود زیرِ پای اولین رهگذرِ سر به هوا
کاش زندگی مثل یک فحش رکیک بود
نثار کوچههای بن بست میکردی
نثارِ دیوارهایِ خاکستری این شهر
می گذاشتی حل شود در ناسزا و خشم مردم دیگر
سبک تر از همیشه بر می گشتی به خانه ات
شاعر میشدی
و روزگارت را اینبار با وزن و قافیه میسرودی
کاش زندگی یک داستان بود
خوب یا بد
سر و تهش را یک جوری به هم میآوردی
بعد با خیالِ راحت تکیه میدادی به آخرین لحظات
و خوابِ روزهای خوش میدیدی
کاش می شد رفت و یقه ی خدا را گرفت
کاش می شد پرسید
اسمِ این لعنتی را خودت به تنهایی زندگی گذاشتی یا از کسی کمک گرفتهای ؟؟
کاش می شد به خدا کمک کرد
زندگی را برایِ آدمها کمی ساده تر کند
نیکی فیروزکوهی
همیشه در حساس ترین حالتِ روحی ، در شکنندهترین لحظه ها، تصمیماتی گرفتهام که به فجیعترین شکلِ ممکن زندگیام را تغییر داده است. با این حال خودم را بازنده نمیبینم.
من یک آدم برنده هستم.
قهرمان زمین خوردن و بر خاستن.
قهرمان کارهای عجیب و غریب، فکرهای دیوانه وار.
قهرمان حرفهای رک .
قهرمان اعتماد به نارفیق.
قهرمانِ رابطههای دو روزه .
قهرمانِ عشق ، شکستن های مکرر و باز عشقهای دوباره.
قهرمان عکسهای با عینک.
قهرمان خندههای تلخ، شعرهای تلخ.
قهرمانِ تفسیرهای خوب از روزگارِ تلخ.
قهرمان با بغض خوابیدن به عشقِ خوابهای قشنگ
قهرمانِ زمین خورده ی رویاهای قشنگ
همیشه به کسانی که در حساسترین حالتِ روحی، در شکنندهترین لحظه ها، فجیعترین تصمیمات را گرفته اند, گفتهام
... خودت را در آینه ببین و بگو
سلام زندگی ... سلام قهرمان
نیکی فیروزکوهی
از مجموعهای در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت
پ ن :در خانه ی ما هم....
همین دفترچه ی سیاه خاطراتم
همین حس خوب نوشتن
همین قهوه ای که به اندازه تنهایی ام تلخ مانده
با همین ها عاشقی میکنم
شیدا
در نگاهم نه اشتیاق را بخوان و نه انتطار را
نه اشکی میریزم نه مویه میکنم
بی تفاوتی نیز خاصیت چشم های شیدایی ست
شیدا
92/10/10
و من هر روز
92/10/10
پ ن : بی خیال تماااااااااااااااااااااام دنیاااااااااااااااااااا
بی خیال تو
بی خیال من
بی خیال همه ی زندگی...
بی خیال
بی خیال
بی خیال...
امروز تمام ذهنم را بر روی وجدانم خالی کردم
لایه به لایه ی آن را مرور کردم
نبودن هایی بود عظیم از گذشته تا اکنون
حجم خالی تمام نبودنت
سنگینیی داشت که تا به امروز بر دوش احساسم می کشیدمش
.....
روزی آمدنت را ,به اندازه ی تمام آیه های مقدس
باور داشتم ....
تو
هیچ گاه نیامدی
و روزهایی که گذشت
و یادی که خاطری را خوش نکرد
صدایی که شعری نخواند
نگاهی که دلی را نلرزاند
شانه ای که تکیه گاهی نشد
تو نیامدی
و نیامدنت
تقدس تمام باورهایم را به شک آلوده کرد
ومن در تردید انتظاری استجابت نشده
به عشق کـــــــــــــــــا فــــــــــــــر شدم
شیدا
92/9/15
و آدمی زاییده ی ذهن خدایی شد
که میان فرشته و ابلیس
با پاردوکسی از عشق و خرد
متولد شد
آفریده ای که آنقدر تنهایی صیقلش داده
که بر وسوسه و درد پروازی که هرگز به پریدن نرسید
نقاب بی تفاوتی بر چهره اش کشید....
و اکنون پرنده سانی که
که بال هایش پرواز را از یاد برده
میان پرنده و انسان
سر گردان است
نه زمین آرامش بخش است
نه آسمان در دسترس خیال
.
.
.
ماندن به اجبار
اجبار به زندگی
و
ترس از پرواز
تنها برای تجسم بخشی به خیال پردازی های خدا گونه .....
انسان معجزه یی نیست
انسان آفرینشی ست بیمارگونه ...
شیدا
92/8/26
پ ن :
یه دلیل عقلانی برای وجود داشتن من و امثال من ....