-
زندگی
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1395 06:04
یک زندگی کامل باید همه چیزش جور باشد. بهاندازه کافی لذت برده باشی، رنج دیده باشی، مبارزه کرده باشی، جسورانه عاشق شده باشی و و از پشیمانی بر دیواری پنجه کشیده باشی! در بزم و عزا، اشک شوق و اندوه ریخته باشی، از پسِ فراز و فرودها، برنده و بازنده بوده باشی، گاه روزهایی بر بستر پوچی افتاده باشی و گاه شبهای طولانی از...
-
سالها میگذرد....
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1395 12:39
''سالها می گذرد ، و اینستاگرام هم مثل فیس بوک و وبلاگ و وی چت ، از رده خارج می شود ، سالها می گذرد و شاید ما از خیر عکس گذاشتن ها و فیلم گذاشتن ها و پست گذاشتن های مجازی بگذریم ، از خیر این که گریه کنیم و عکس بگذاریم و به بقیه حالی کنیم ما ناراحتیم ، از خیر این که با اصرار به کسی توی پست هایمان بفهمانیم دلتنگیم...
-
تنهایی
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1395 00:36
. هر روز میلیون ها نفر در سراسر جهان در خط مقدم تنهایى شان با خاطراتِ خود مى جنگند و کشته مى شوند. جنگ هایى که در آنها پاى هیتلر و روزولت و موسولینى در میان نیست رسانه ها اخبارشان را پوشش نمى دهند خونى نمى ریزد خانه اى خراب نمى شود و نوامیسِ ملت به تاراج نمى روند. آنچه رخ مى دهد سیگارى است که دود مى شود و انسانى که به...
-
بخشی از کتاب
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1395 10:58
ایا از خود پرسیده اید چه کسانی ایمن,اسوده و همیشه خوشرو هستند؟من پاسخ میدهم ;تنها انها که فاقد روشن بینی اند;مردم عامی و کودکان... انچه مرا نکشد,قوی ترم میسازدِ بشو هر انچه هستی شاید یک مرد تنها با مرد بودن می تواند زنانگی وجود یک زن را ازاد کند. زخم عمیق تر چهل ساله شدن است ,این عقیده را که از عهده ی هر چیزی برخواهم...
-
گاهی احساس را باید کشت
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 04:45
رفتن داریم تا رفتن گاهی کسی با دلش می رود گاهی هم با پایش یک رفتن هم داریم اسمش رفتن است اما نه کسی جایی می رود نه دلی کنده می شود از دلی و این عذاب است عذاب اینکه بنشینی به انتظار معجزه ای انتظار اینکه روزی بشود این همه دوست داشتن جایش را به دوست نداشتن بدهد جایش را به بی تفاوتی فراموشی و حتی کسی بیاید دلت گرم بودنش...
-
رفتن
شنبه 18 مهرماه سال 1394 19:03
در چهل سالگی هم که باشی طنین صدای کسی که تو را به "نام کوچکت" بخواند و پشت هر بار که صدایت میکند "عزیزم" بگذارد میتواند عاشقات کند. و تو بعد از تمام شدن حرفهایش دختربچهی هجده سالهای میشوی که دوست دارد بال در بیاورد از شوقِ عاشقی. در چهل سالگی هم که باشی میشود آنقدر عاشقیات پرهیجان باشد که...
-
نقطه ضعف
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1394 20:03
آدم همیشه به خاطر نقطه ضعف هایش تو درد سر می افتد. مگس ها باید چیز های چسبناک را خیلی دوست داشته باشند شب پره ها شعله را و آدم ها عشق را .... خزه / هربر لوپوریه / مترجم : احمد شاملو
-
روزت مبارک
جمعه 21 فروردینماه سال 1394 15:40
" تقدیم به همه مادران دنیا " در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم ! گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم. مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.. نوجوان که شدم دوستی...
-
عید ۹۴
شنبه 8 فروردینماه سال 1394 03:13
خوش برقصد روزنو بر کامتان، شعروشادی و شراب برجامتان ، خنده شیرین و اشک شوق و عشق ، آورد این نو بهار بر بامتان. پ ن: دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم...
-
,,,,
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 13:31
چه روز ساکتیست ,انگار هیچکس در دنیا نیست !!! یا شایدم من .....در دنیای کسی نیستم....
-
آدم ها عاشق هم نمی شوند
شنبه 22 آذرماه سال 1393 02:18
آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند. در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته. در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص احساس میکند تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده! در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند که فکر میکند حسی که دارد نامی جز عشق...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 00:50
میاز و مناز و متاز و مرنج چه تازی به کین و چه نازی به گنج که بهر تو اینست زین تیره گوی هنر جوی و راز جهان را مجوی که گر بازیابی بپیچی به درد پژوهش مکن گرد رازش مگرد چنین است کردار این چرخ تیر چه با مرد برنا چه با مرد پیر فردوسی پ ن :امشبم با حافظ نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد امیدوارم...
-
,ثبت یک لحظه
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 02:58
من ,تنها,نشسته روی صندلی چرخان ,توی استیشن ,انتهای راهرو, با یه کتاب نیمه باز انگلیسی روی میز, و تک و توک بیماراییکه برای تخلیه مثانه راهی انتهای بخش میشن . ساعت سه نیمه شب ,با کلی مریض های جسمی و روحی ...ولی یه حس خوب شروع دوباره باعث میشه هیچکدوم از خستگی های زمان و مکان تاثیری روم نداشته باشه ...جوری که با موبایل...
-
انکارم کن
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 21:23
انکارم کن حقیقت تلخ بودنم را انکار کن بی ترانه بودنم بی عشق بودنم بی لبخند بی رویا بی خیال بودنم بی خیال تو بی خیالِ تقویمهای کهنه وعدههای دروغی روزهای آمده بی خیالِ قرارهای نیامده بی خیالِ مرگ خاطراتِ جعلی خاطرات مضحک بی خیالِ خاطراتِ یک مرده انکارم کن حقیقت تلخِ بی باوری هنوز زنده ام هنوز زنده ای برایِ...
-
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!!!
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 23:45
بی تردید جهان از چشم هایم خواهد افتاد اگر تو را در آغوش نگاهم جا ندهد بی تردید زندگی به انتهای بودنش می رسد اگر عطر موهایت را هر صبح نفس نکشم بی تردید آرامشم به باد می رود اگر دستانت را در دست نگرفته باشم و بی شک تمام خاطرات بودنت در حقیقت تلخ نبودت آوار می شود بر تمام روزگار مادرانه ام ... شیدا 93/7/1 پ ن : خاطره یی...
-
عشق
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 19:04
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست! پیدا نیست و حس می شود . می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می...
-
تابستان کم حوصله
شنبه 25 مردادماه سال 1393 18:25
این روز ها هیچ اتفاقی نمی افتد نه عابرها زیر خورشید سوزان تابستان آواز میخوانند نه احساس ها درین هوای شرجی و دم کرده میل به بیداری دارند و نه حتی شاعر ها شعری از سر قافیه و ریف می گویند دریا هم گرمازده شده و جان های نیمه جان آدم ها را کنار ساحل تف دیده اش بالا میاورد انگار می خواهد تقاص تمام سردی سکوت و تنهایی شب هایش...
-
سراشیبی قبر
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 15:27
چشمم که به گورستان میافته در ان واحد دو حس متفاوته که میاد سراغم . یکی اینکه این همه سنگ قبری که اینجاست یه زمانی یه ادمی بود شبیه من تو این دنیا با کلی غم و غصه و شادی و فراز و نشیب زنده گی که حالا نیست و هیچی ازش نمونده تو این دنیایی که یه روزی مثل همه ما آدمای زنده الانمون بود یه بغض که میاد بیخ گلوم می چسبه جوری...
-
روزی خواهی آمد ...
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 12:03
تو را صدا کردم میان روشنایی یک روز بهاری که باد می آمد و هوا گرم نفس های تو بود تو را صدا کردم با بغضی فرو خورده از دلتنگی و بی رمقی دست های خالی که هیچگاه آرامش بودنت را , برایم مضطرب نکرد تو را صدا می کنم و به زندگی گوش می دهم به لمس خیال آغوشت که روان است بر بستر تنهایی من ... و من هر روز ساعت ها با چشمان باز رویا...
-
23 خرداد
جمعه 23 خردادماه سال 1393 18:08
بالا خره بیست و سوم خرداد 93 هم اومد ...الان چهار پنج ماهی میشد که روز شمار امدنش بودم ...ادم تاریخ اون روزایی که قراره یه اتفاقی رو, خودش برای خودش رقم بزنه از یادش نمیبره ... خودمم نمی دونم آرمون چه طور بود فقط خوبیش اینه تموم شد ... حالا من موندم کل کارای عقب افتاده شده تو این چند ماه اول از همه هم یه اسباب کشی...
-
بخش هایی از کتاب های کتابخونه ام....
جمعه 2 خردادماه سال 1393 17:00
مرا با حقیقت بیازار. اما هرگز با دروغ ، آرامم نکن ! جان شیفته _ رومن رولان ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند .. اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید .. بقیه...
-
دلدادگی
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 00:19
صبح به صبح در کنار تنهاترین پنجره ای که به خالی ترین کوچه باز می شود ,می ایستم و به خیالی ترین خواب شبانه ام فکر می کنم که تعبیر نا ممکنش را نه آمدن تو رقم خواهد زد نه رفتن خیالت از ذهن پر خاطره ام فکرش را هم نمی کنی چگونه اینجا جای خالی بودنت را حضور تمام خوا ب ها و خیال ها حضور تمام پنجر ه ها و کوچه ها حضور تمام صبح...
-
دلتنگی
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 02:56
به زندگی دست می کشم به دکمه ها، به لباس ها و تو را در تاریکی جستجو می کنم یکی یکی رویاهایم را به خاطر می آورم احساس می کنم با زندگی کنار آمده ام به خاطر تو می خواهم در سرمای زیادی بایستم سرم را از هر کجای مرگ که باشد بیرون می آورم و به تو خیره می شوم "زنده یاد غلامرضا بروسان" پ ن : گاهی وقت ها اینقدر پر...
-
قلب زخمی
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 19:25
بگذار تا بار دیگر بر تو بتابد نوری از روشنایی عشق بگذار تا دگرباره گرم شوی از شعله ی سوزان عاشقی بگذار تا زنده شوی ای مرده ی چندین ساله ی زندگی و چنان تپش آغــــــــــاز کنی که رویاهایت جاودانگی آغــــــــــاز کنند ای قــــــــلب عریـــــــــــان زخــــــــــم خـــــــــــورده ی مـــــن شیدا
-
شک و یقین
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 12:34
گاهی ذر انتهایی ترین وجود خودت رمینگیر میشوی میان تمام باورهای به بلوغ رسیده ات و تاریخ انقضایی که یک روز زمستانی پی به پایان یافتن اعتبارش می بری و آنوقت تو می مانی و تردید و ذو سوالی های همیشگی می شود ؟!!!! نمی شود ؟!!! می آید ؟!!!! نمی آید ؟!!! می ماند ؟!!! نمی ماند؟!!!! شیدا 92/2/8 پ ن: وقتی میای صدای پات، از همه...
-
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 15:22
اینجا به کمین گاه مهمانت می کنند اینجا ریشه های اعتماد را با تازیانه دروغ می درند اینجا با موسیقی و احساس تو را فریب می دهند درین دیار شخصیت ها را به صلیب می کشند این سرزمینی ست که در آن هیچ چیز معنا ندارد جز ~جبری~گه ~مختارست~دلها را به تباهی بکشاند ..... پ ن:مخاطب خاص دارد..... ....شاید روزی فراموش شود. شیدا
-
دل تنگی
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 14:50
تمام شهرخیس است از خاطرات باران خورده ی عاشقان مهجور صدای بلند دوره گرد خیابانها حس به خواب رفته ی زمان های دور را بیدار می کند... اینکه روزی رفتی که باز گردی تا شعر و احساس را با هم بخوانیم برگردی تا تمام باران ها را بی چتر برویم باز گردی تا من نجوای شاعرانه های تو باشم و من امروز تنها کنار پنجره از پشت شیشه به تمام...
-
خاطرات
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 18:25
باید از خاطرات ترسید مبادا باور زندگی را فلج کنند.. که وقتی خاطرات بی حیا شوند دلتنگی، بزرگتر از رسالت گریه می شود دیگر فرقی نمی کند به شک دیوار تکیه دهی یا پشت آبروی خیابان پناه بگیری.. این خاطرات، تمام نمی شوند که دوباره شروع... نــ / ـشوند.. می دانی.. مادامی که هرکس درون خودش خیابانی برای قدم زدن داشته باشد بی...
-
تمام ...
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 10:19
بیست و یکم بهمن هزارو سیصدو نود و دو ... ساعت 11:30 روز دوشنبه . . . یه حس گنگ مبهم ...ترکیبی از آه , افسوس و حسرت... پایان یک شروع . تمام . شیدا پ ن : باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیرهن تنهایی من جا دارد ,بردارم ... و به سمتی بروم که صدای پر مرغان اساطیر آنجاست رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می...
-
ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود ...
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 02:07
و امروز باز هم همون حس مستاصل و درماندگی که هرز گاهی به مناسبت شغل به اصطلاح شریف سراغم اومده بود . بازم تخت شماره 6, بیمار اینتوبه با این تفاوت که این بار این بیمار نه یک مریض که به عنوان مادر دوست و همکارم می شناختم .سابقه یه دیالیز 13 ساله و این اواخر هم یه کانسر مری که ضربه آخر رو به زندگی یه آدمی که از انواع درد...