چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you
چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you

خاطرات



 

باید از خاطرات ترسید
مبادا باور زندگی را فلج کنند..
که وقتی
خاطرات بی حیا شوند
دلتنگی، بزرگتر از رسالت گریه می شود
دیگر فرقی نمی کند
به شک دیوار تکیه دهی
یا پشت آبروی خیابان پناه بگیری..

این خاطرات،
تمام نمی شوند که دوباره شروع... نــ / ـشوند..
می دانی.. مادامی که هرکس
درون خودش خیابانی برای قدم زدن داشته باشد
بی اختیار در آن زمینگیر می شود..


حمید رضا هندی

تمام ...

بیست و یکم بهمن هزارو سیصدو نود و دو ...


ساعت 11:30 روز دوشنبه 

.

.

.

یه حس گنگ مبهم ...ترکیبی از آه , افسوس و حسرت...


پایان یک شروع .


تمام .


شیدا


پ ن :

باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیرهن تنهایی من جا دارد ,بردارم ...

و به سمتی بروم 

که صدای پر مرغان اساطیر آنجاست 

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.....!!!!



ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود ...

و امروز باز هم همون حس مستاصل و درماندگی که هرز گاهی به مناسبت شغل به اصطلاح شریف سراغم اومده بود . 

بازم تخت شماره 6, بیمار اینتوبه با این تفاوت که این بار این بیمار نه  یک مریض که به عنوان مادر دوست و همکارم می شناختم .سابقه یه دیالیز 13 ساله و این اواخر هم یه کانسر مری که ضربه آخر رو به زندگی یه آدمی که از  انواع درد ها بی نصیب نمونده بود ,زد .گاهی وقت ها تو این حیرتم این جهان به اصطلاح با عدالت ساخته و پرداخته شده ی خالق,عدل و انصافشو کجای هستی جا گذاشته که ما نمی بینیم ....آخرشم به گفتن اینکه ما نمی فهمیم اینها حتما  حکمتی داره که از قوه درک و فهم و شعور ما خارجه , همه ی بی عدالتی هارو پوشاندیم...به اینجا که میرسم مادرم همیشه میگه باز دارم کفر میگم. ...کفری که لازمه ش فکر کردنه... برای اینکه معتقد باشی ,باید فکر نکنی چون از عهده ی درک خارجه ...فقط یه مساله رو کاش برام روشن میکرد ... خدایا تو با این همه بی نیازی به این همه آدم های که باید برای فهمیدنت بی شعور بمونند  چه نیازی داشتی...

من امروز درد ,درماندگی, حسرت , بغض ,ترس و  نا امیدی رو در چشمانی دیدم  که حتی لحظه یی به حکمتت شکی نبرده بود ...و چقدر این آدم ها صبور ند ...و چه خالصانه ایمان دارند 



92/11/11

.....


من در انفرادی دنبال خودم گشتم. هر کس که ساختن زندان انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می‌دانسته با آدم‌ها چه طور بازی کند. یعنی درست‌تر آن است که بگویم می‌دانسته آدم بهترین دشمن خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دَخل خودش را بیاورد...

جیرجیرک __ احمد غلامی

دو شعر از نیکی


کاش می شدزندگی‌ را تًف کرد
یک نفس عمیق 
و انباشته‌های مغز و دلت را می کشیدی بیرون
غلظت یک عمر تردید را چند بار دور دهانت می‌‌چرخاندی
بعد با تمام قوا می‌ انداختی اش رویِ زمین
شاید از هم پاشیده شود زیرِ پای اولین رهگذرِ سر به هوا

کاش زندگی‌ مثل یک فحش رکیک بود
نثار کوچه‌های بن بست می‌‌کردی
نثارِ دیوار‌هایِ خاکستری این شهر
می گذاشتی حل شود در ناسزا و خشم مردم دیگر
سبک تر از همیشه بر می گشتی به خانه ات
شاعر می‌‌شدی
و روزگارت را اینبار با وزن و قافیه می‌‌سرودی

کاش زندگی‌ یک داستان بود
خوب یا بد
سر و تهش را یک جوری به هم می‌‌آوردی
بعد با خیالِ راحت تکیه میدادی به آخرین لحظات
و خوابِ روز‌های خوش می‌دیدی

کاش می شد رفت و یقه‌ ی خدا را گرفت
کاش می شد پرسید
اسمِ این لعنتی را خودت به تنهایی زندگی‌ گذاشتی یا از کسی‌ کمک گرفته‌ای ؟؟
کاش می شد به خدا کمک کرد
زندگی‌ را برایِ آدم‌ها کمی‌ ساده تر کند


نیکی‌ فیروزکوهی



همیشه در حساس ترین حالتِ روحی ، در شکننده‌ترین لحظه ها، تصمیماتی گرفته‌ام که به فجیع‌ترین شکلِ ممکن زندگی‌‌ام را تغییر داده است. با این حال خودم را بازنده نمی‌بینم.
من یک آدم برنده هستم.

قهرمان زمین خوردن و بر خاستن.
قهرمان کار‌های عجیب و غریب، فکر‌های دیوانه وار.
قهرمان حرف‌های رک .
قهرمان اعتماد به نارفیق.
قهرمانِ رابطه‌های دو روزه .
قهرمانِ عشق ، شکستن های مکرر و باز عشق‌های دوباره.
قهرمان عکس‌های با عینک.
قهرمان خنده‌های تلخ، شعر‌های تلخ.
قهرمانِ تفسیر‌های خوب از روزگارِ تلخ.
قهرمان با بغض خوابیدن به عشقِ خواب‌های قشنگ
قهرمانِ زمین خورده ی رویا‌های قشنگ

همیشه به کسانی‌ که در حساس‌ترین حالتِ روحی، در شکننده‌ترین لحظه ها، فجیع‌ترین تصمیمات را گرفته اند, گفته‌ام 

... خودت را در آینه ببین و بگو
سلام زندگی‌ ... سلام قهرمان

نیکی‌ فیروزکوهی
از مجموعه‌ای در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت



پ ن :در خانه ی ما هم....


برای دخترم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.