آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند.
در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته.
در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص احساس میکند تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده!
در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند که فکر میکند حسی که دارد نامی جز عشق ندارد.
آدمها فکر میکنند که عاشق شده اند. آدمها فکر میکنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمیآورند.
آدمها فکر میکنند مکمل خود را یافته اند. ... آدمها زیاد فکر میکنند.
آدمها در واقع مجذوب ما میشوند و پس از مدتی که جذابیت ما برایشان عادی شد ، متوجه میشوند که چقدر جایِ عشق در زندگیشان خالیست ... میفهمند در جستجوی عشقهای واقعی باید ما را ترک کنند.
تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدمها یاد بگیرند که "عشق پدیدهای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی را که فکر می کرده اند دارند چه میکند با کسانی که حس میکرده اند این عشق واقعی ست.
"نیکی
پ.ن..
آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
میاز و مناز و متاز و مرنج
چه تازی به کین و چه نازی به گنج
که بهر تو اینست زین تیره گوی
هنر جوی و راز جهان را مجوی
که گر بازیابی بپیچی به درد
پژوهش مکن گرد رازش مگرد
چنین است کردار این چرخ تیر
چه با مرد برنا چه با مرد پیر
فردوسی
پ ن :امشبم با حافظ
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
امیدوارم...
من ,تنها,نشسته روی صندلی چرخان ,توی استیشن ,انتهای راهرو, با یه کتاب نیمه باز انگلیسی روی میز, و تک و توک بیماراییکه برای تخلیه مثانه راهی انتهای بخش میشن .
ساعت سه نیمه شب ,با کلی مریض های جسمی و روحی ...ولی یه حس خوب شروع دوباره باعث میشه هیچکدوم از خستگی های زمان و مکان تاثیری روم نداشته باشه ...جوری که با موبایل بیام و این لحظه رو ثبت کنم.
پ ن :لحظه هایی که توی زندگی اینقدر مثبت اندیش باشم و امیدوار خیلی کمن.برای همین ترجیحا ثبتش کردم . این لحظه برای شیدا ثبت شد .