بی تردید جهان از چشم هایم خواهد افتاد
اگر تو را در آغوش نگاهم جا ندهد
بی تردید زندگی به انتهای بودنش می رسد
اگر عطر موهایت را هر صبح نفس نکشم
بی تردید آرامشم به باد می رود
اگر دستانت را در دست نگرفته باشم
و
بی شک
تمام خاطرات بودنت در حقیقت تلخ نبودت
آوار می شود بر تمام روزگار مادرانه ام ...
شیدا
93/7/1
پ ن : خاطره یی مثل یکی از همین روزها
مثل روز اول مهر هر سال...
روزی که مثل هر سال تکرار نشد و فقط خاطره یی موندگار شد برای دلتنگی های کشنده...
بی تردید آرامشم به باد می رود
اگر دستانت را در دست نگرفته باشم ....
چه حس آشنایی.....
روزگار مادرانه یعنی چی؟
روزگار مادرانه...
یعنی همون روزگار مادرانه دیگه ...کجاش نامفهومه مگه سرباز