چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you
چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you

...


چرا چشم ها، آغوش ها، پارک ها، نیمکت ها، کافه ها، فنجان‌ها پر از خاطره اند ؟

زیرا ما موجوداتی هستیم که خود را هزار تکه کرده ایم، هر تکه را جایی‌ گذاشته ایم و حالا سایه وار به دنبالِ خودمان در چشمی، آغوشی ، نیمکتی، کافه ای، فنجانِ قهوه‌ای می‌‌گردیم.

حالا می فهمی دردِ گم شدن انقدر کشنده نیست که هراسِ پیدا نشدن



نیکی‌ فیروزکوهی
از مجموعه ی در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت؟


پ ن: در خانه ی ما هم

آدمی


و آدمی زاییده ی ذهن خدایی شد 


که میان فرشته و ابلیس 


با پاردوکسی از عشق و خرد 


متولد شد 


آفریده ای که آنقدر تنهایی صیقلش داده 


 که بر وسوسه و درد پروازی که هرگز به پریدن نرسید


نقاب بی تفاوتی بر چهره اش کشید....



و اکنون پرنده سانی که 


که بال هایش پرواز را از یاد برده 


میان پرنده و انسان 


سر گردان است  


نه زمین آرامش بخش است 


نه آسمان در دسترس خیال

.

.

.


ماندن به اجبار 


اجبار به زندگی 


و 


ترس از پرواز 


تنها برای تجسم بخشی به خیال پردازی های خدا گونه .....


انسان معجزه یی نیست 


انسان آفرینشی ست  بیمارگونه  ...




شیدا 

92/8/26




پ ن : 

یه دلیل عقلانی برای وجود داشتن من و امثال من ....


شراره های عشق



آسمان چشمانم هوایش خراب است 


صاعقه عشق 


آتش فشان نگاهش را فعال کرده ست 


تو در مسیر مذاب اشک هایش قرار نگیر 




شیدا

پاییز 92



پ ن  :هوای دلم آسمانش ابریست 

عاشق پاییزم ولی کاش رودتر بگذره...

اینکه یه چیزیایی و دوست داشته باشی ولی بودنشون اذیتت میکنه 

به این چی میگن ؟؟؟


شیدایی!!!!

تانگو



گاهی 


اشتیاق زندگی آنقدر در دلم کوک می شود 


که نمام آغوشم را به روی خیالت باز  می کنم 


مرا محکم تر در آغوش بگیر 


و قدم هایت را با نگاهم هماهنگ کن 


با بوی به جامانده از خیالت 


رخ بکش به نمام زنانگی ام 


توهم خنده های تو 


احساسات نسیان زده ام را بیدار می کند 


و کلامت تمام رقصیدنم را مضطرب 


......


خاطرات تو


 زیر بار فراموشی نمی روند 


و من در خیالم , تانگو یی را میرقصم 


که شریکش مدتهاست


 میان آغوش های دیگران پرسه می زند .....



شیدا 

92/8/22



پ ن : تانگوی تک نفره هم میتونه نماد عاشقی باشه !!!!!


یک فنجان قهوه, یک آسمان دلتنگی



کافه ی همیشگی


.....

میز ,روزنامه , شاخه ی گل ,پاکت سیگار


و 


فنجانی قهوه 


آنهم از نوع تلخش


با صندلی روبرویم که خالیست


.....


کافه چی 


دو حبه قند لطفآ


تنهاییم به قدر کافی تلخ مانده 


و این فنجان قهوه 


طعم دلتنگی می دهد....!!!!



شیدا



پ ن: یک سال و چهار ماه گذشت 

و یک سال و چهار ماه شد که قهوه نخوردم .کافه یی نرفتم ...

ولی چرا هنوز دلتنگم !!!!


خودکشی



رفتن اما شهامت می خواهد 

دست کشیدن از تمام باور هایی که زمانی مقدساتت بودند ...


برای اینکه دوباره متولد شوی 

باید بتوانی یکبار برای همیشه خودت را بکشی.....



شیدا 

15/ 8/ 92



محرم



آواهایی می شنوم 

از پنجره ی تنهایی خیالم 

صداهایی اشنا اما غریب 

گویی شهر ناله میکند 

زیر بار غمی که سالیان سال

 در سینه ی خود پنهان کرده ست 

و ضجه می زند تاریخ را 

در لابلای این سده های شمسی ,هجری , قمری


صدای طبل و سنج و زنجیر 

و مرثیه ای که با ان مذهب را به صلیب می کشند 


به راستی سیاه پوش کدامین احساس در گور مانده شده ایم !!!!

و حرامی کدامین ماه آسمان مانده ایم 

به گمانم 

زمین 

شرمساری خویش را مویه میکند 


شیدا

92/8/15


تهران _دوم محرم 

خانه ی دوست 


حسرت



من مانده ام و یک خاطره 

از تمام روز هایی که به اشتباه  زندگی کرده ام 

تمام راه هایی که تا نیمه رفته ام 

و تمام لذت هایی که نبردم ...


من مانده ام و حجم خالی یک احساس 

از جنس باران های پاییزی 

شبیه بغض های نیمه راه مانده ی تنهایی 

که خیال باریدن ندارند 


بر چهره ی زندگی من 

عشق هیچ چیز نبود 

جز شیدایی های بی حد و حسابم 

بر فرزانگی های مردی که رسالتش نه شعر بود و نه جنون 


من ماندم و

 حسرتی که هرشب از یک خاطره 

گزیده می شوم 


شیدا 92/8/16


پ ن : با هم نوایی بسطامی 

من ماندم تنهای تنها....


...

 


بچه گیهای ما پر می شود از آدم بزرگ‌هایی‌ که فکر می‌‌کنند و فکر می‌‌کنیم الگویِ ما هستند.

در بزرگسالی‌ دلمان برایِ خودمان ، برایِ ساده دلی‌ ‌ها ،برای مغز‌های کوچکمان می‌گیرد...

آدم‌هایی‌ می‌‌شویم پر از تردید ،پر از سوال‌های بی‌ جواب ، پر از نگرانی برای راهی‌ که تا نیمه آمده ایم و نفهمیدیم چرا ...

صادقانه گفت باشم، از هیچ چیز بیش از این نمی‌ترسم که خواسته یا ناخواسته الگوی کسی‌ باشم.

برای من روزِ قیامت ، روزی ‌ست که فرزندم اعتراض کند چرا آنچه وانمود کردم ، نیستم .
برای من روزِ قیامت روزی است که باید اعتراف کنم هرگز ندانستم چگونه باید باشم یا چه می‌‌خواهم باشم.
...
چرا که الگوهای من بسیار کوچک بوده اند



... آدم‌های خوب الزاماً الگوهای خوبی نیستند و برعکس ...
.

.

.


از مجموعه در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت


فیروزکوهی



پ ن : در خانه ی ما هم ...

عاشقانه


 
چه حس تلخ و شیرینی  دارد عشق
مثل همین نسیم  سرد پاییزی
که به درون ملتهبت می وزد
باید چیزی شبیه این باشد
…..
همیشه میگفتم
چقدر جا مانده ام
از آغوشی که به روی تنهایی ام
گشوده نشد
و گرمایی که در وجودم رخنه نکرد
و من سرد ماندم
....
غافل اینکه هرسال
درین شمالی ترین نقطه ی سرزمینم
در حوالی پاییزی قلبم
عاشقانه زیسته ام ....

عاشقانه...  

شیدا
92/8/10