آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند.
در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته.
در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص احساس میکند تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده!
در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند که فکر میکند حسی که دارد نامی جز عشق ندارد.
آدمها فکر میکنند که عاشق شده اند. آدمها فکر میکنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمیآورند.
آدمها فکر میکنند مکمل خود را یافته اند. ... آدمها زیاد فکر میکنند.
آدمها در واقع مجذوب ما میشوند و پس از مدتی که جذابیت ما برایشان عادی شد ، متوجه میشوند که چقدر جایِ عشق در زندگیشان خالیست ... میفهمند در جستجوی عشقهای واقعی باید ما را ترک کنند.
تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدمها یاد بگیرند که "عشق پدیدهای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی را که فکر می کرده اند دارند چه میکند با کسانی که حس میکرده اند این عشق واقعی ست.
"نیکی
پ.ن..
آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
عشق پدیدهای حس کردنی است نه فکر کردنی :)
عشق با حس کردن آغاز میشه ,و من تنها آغاز عشق ها رو دیدم که فرجامی نداشت .شاید هیچ وقت نباید فکر امتدادش باشه که البته هست چون همه انسان ها درجه ی از عقل و تفکر رو دارند...
آدمند دیگر شیدا جان ! همه کار میکنند بجز اون کاری که باید بکنند...واسه همین به درد همه کار میخورند الا همون کار اصلی...
آدمند دیگر... همین دو کلمه گویای همه چیز در مورد ما آدمها هست.
اتفاقن آدمها زیاد فکر نمیکنن. اگه فکر میکردن خیلی چیزا میفهمیدن.
به قول دکتر هلاکویی خیلیا چهار نون نحس تاریخ رو با عشق اشتباه میگیرن.
نادانی، نا توانی، نیازمندی و نگرانی
همه ادعای تفکر داریم.شاید خیال میکنیم که فکر میکنیم.
شیدا ! شیدا ! کجایی؟
رنگ حضورت ناپیداست...........
اررره خودمم حس میکنم کمرنگی و تو وبلاگم
شما هم کمرنگیـــد گویا :)
عشق به معنای پخته و دنیوی هم حس کردنیست هم فکر کردنی .. عشق دنیوی خورده شیشه داره ... باید اینو پذیرفت ... و زیبایی رو در حقیقت جستجو کرد.
تنها عشقی که حس کامله .. عشق معنویه ... عشق بین خالق و مخلوقه ... عرفانه ... که از عهده ما خارجه
من که بیرنگ بیرنگم:-)
ما آدمها اگه بتونیم یه عشق زمینی زیبایی هم نشون بدیم , وظیفه مونو در قبال هستی انجام دادیم امااااا دریغ....سقف ما کوتاه و عرفان بر سما....
الان دیگه بیرنگ شدی از کمرنگی گذشته شیدا جان...
اره دارم محو میشم....