-
.....
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 00:38
من در انفرادی دنبال خودم گشتم. هر کس که ساختن زندان انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب میدانسته با آدمها چه طور بازی کند. یعنی درستتر آن است که بگویم میدانسته آدم بهترین دشمن خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دَخل...
-
دو شعر از نیکی
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 23:38
کاش می شدزندگی را تًف کرد یک نفس عمیق و انباشتههای مغز و دلت را می کشیدی بیرون غلظت یک عمر تردید را چند بار دور دهانت میچرخاندی بعد با تمام قوا می انداختی اش رویِ زمین شاید از هم پاشیده شود زیرِ پای اولین رهگذرِ سر به هوا کاش زندگی مثل یک فحش رکیک بود نثار کوچههای بن بست میکردی نثارِ دیوارهایِ خاکستری این...
-
برای دخترم
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 16:32
-
حس های ساده را دوست دارررم
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 21:42
همین دفترچه ی سیاه خاطراتم همین حس خوب نوشتن همین قهوه ای که به اندازه تنهایی ام تلخ مانده با همین ها عاشقی میکنم شیدا
-
آخر بازی
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 17:56
این روز ها هم می گذرند همین روزهایی که سنگینی دقایقش گستردگی غم بار یک زندگی ست همین روز ها که اشک مهمان بی دعوت چشمانت است و اهی که در پشت بغض های بی صدا فریاد می شوند دل آشوبه می گیرم از نگفتن درد از تظاهر به خوب بودن خفه کردن احساس از زود باوری همه ی ادم هایی که خوب بودن حالمان را باور میکنند یک جایی می رسد که همه...
-
چشم ها
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 22:51
در نگاهم نه اشتیاق را بخوان و نه انتطار را نه اشکی میریزم نه مویه میکنم بی تفاوتی نیز خاصیت چشم های شیدایی ست شیدا 92/10/10
-
بی خیال
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 20:13
و من هر روز با صدای تو بیدار میشوم با نگاه تو می بینم با دستان تو مینویسم و با قلبت شیدایی میکنم بیخیال تمام عقل ها که میگویند نیستی وقتی تو در من زندگی میکنی .... شیدا 92/10/10 پ ن : بی خیال تماااااااااااااااااااااام دنیاااااااااااااااااااا بی خیال تو بی خیال من بی خیال همه ی زندگی... بی خیال بی خیال بی خیال...
-
کفر عاشقی
شنبه 16 آذرماه سال 1392 01:00
امروز تمام ذهنم را بر روی وجدانم خالی کردم لایه به لایه ی آن را مرور کردم نبودن هایی بود عظیم از گذشته تا اکنون حجم خالی تمام نبودنت سنگینیی داشت که تا به امروز بر دوش احساسم می کشیدمش ..... روزی آمدنت را ,به اندازه ی تمام آیه های مقدس باور داشتم .... تو هیچ گاه نیامدی و روزهایی که گذشت و یادی که خاطری را خوش نکرد...
-
...
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 17:41
چرا چشم ها، آغوش ها، پارک ها، نیمکت ها، کافه ها، فنجانها پر از خاطره اند ؟ زیرا ما موجوداتی هستیم که خود را هزار تکه کرده ایم، هر تکه را جایی گذاشته ایم و حالا سایه وار به دنبالِ خودمان در چشمی، آغوشی ، نیمکتی، کافه ای، فنجانِ قهوهای میگردیم. حالا می فهمی دردِ گم شدن انقدر کشنده نیست که هراسِ پیدا نشدن نیکی...
-
آدمی
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 17:12
و آدمی زاییده ی ذهن خدایی شد که میان فرشته و ابلیس با پاردوکسی از عشق و خرد متولد شد آفریده ای که آنقدر تنهایی صیقلش داده که بر وسوسه و درد پروازی که هرگز به پریدن نرسید نقاب بی تفاوتی بر چهره اش کشید.... و اکنون پرنده سانی که که بال هایش پرواز را از یاد برده میان پرنده و انسان سر گردان است نه زمین آرامش بخش است نه...
-
شراره های عشق
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 16:27
آسمان چشمانم هوایش خراب است صاعقه عشق آتش فشان نگاهش را فعال کرده ست تو در مسیر مذاب اشک هایش قرار نگیر شیدا پاییز 92 پ ن :هوای دلم آسمانش ابریست عاشق پاییزم ولی کاش رودتر بگذره... اینکه یه چیزیایی و دوست داشته باشی ولی بودنشون اذیتت میکنه به این چی میگن ؟؟؟ شیدایی!!!!
-
تانگو
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 14:13
گاهی اشتیاق زندگی آنقدر در دلم کوک می شود که نمام آغوشم را به روی خیالت باز می کنم مرا محکم تر در آغوش بگیر و قدم هایت را با نگاهم هماهنگ کن با بوی به جامانده از خیالت رخ بکش به نمام زنانگی ام توهم خنده های تو احساسات نسیان زده ام را بیدار می کند و کلامت تمام رقصیدنم را مضطرب ...... خاطرات تو زیر بار فراموشی نمی روند...
-
یک فنجان قهوه, یک آسمان دلتنگی
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 14:01
کافه ی همیشگی ..... میز ,روزنامه , شاخه ی گل ,پاکت سیگار و فنجانی قهوه آنهم از نوع تلخش با صندلی روبرویم که خالیست ..... کافه چی دو حبه قند لطفآ تنهاییم به قدر کافی تلخ مانده و این فنجان قهوه طعم دلتنگی می دهد....!!!! شیدا پ ن: یک سال و چهار ماه گذشت و یک سال و چهار ماه شد که قهوه نخوردم .کافه یی نرفتم ... ولی چرا...
-
خودکشی
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 17:29
رفتن اما شهامت می خواهد دست کشیدن از تمام باور هایی که زمانی مقدساتت بودند ... برای اینکه دوباره متولد شوی باید بتوانی یکبار برای همیشه خودت را بکشی..... شیدا 15/ 8/ 92
-
محرم
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 15:42
آواهایی می شنوم از پنجره ی تنهایی خیالم صداهایی اشنا اما غریب گویی شهر ناله میکند زیر بار غمی که سالیان سال در سینه ی خود پنهان کرده ست و ضجه می زند تاریخ را در لابلای این سده های شمسی ,هجری , قمری صدای طبل و سنج و زنجیر و مرثیه ای که با ان مذهب را به صلیب می کشند به راستی سیاه پوش کدامین احساس در گور مانده شده ایم...
-
حسرت
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 14:50
من مانده ام و یک خاطره از تمام روز هایی که به اشتباه زندگی کرده ام تمام راه هایی که تا نیمه رفته ام و تمام لذت هایی که نبردم ... من مانده ام و حجم خالی یک احساس از جنس باران های پاییزی شبیه بغض های نیمه راه مانده ی تنهایی که خیال باریدن ندارند بر چهره ی زندگی من عشق هیچ چیز نبود جز شیدایی های بی حد و حسابم بر فرزانگی...
-
...
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 12:21
بچه گیهای ما پر می شود از آدم بزرگهایی که فکر میکنند و فکر میکنیم الگویِ ما هستند . در بزرگسالی دلمان برایِ خودمان ، برایِ ساده دلی ها ،برای مغزهای کوچکمان میگیرد ... آدمهایی میشویم پر از تردید ،پر از سوالهای بی جواب ، پر از نگرانی برای راهی که تا نیمه آمده ایم و نفهمیدیم چرا ... صادقانه گفت باشم، از...
-
عاشقانه
جمعه 10 آبانماه سال 1392 09:39
چه حس تلخ و شیرینی دارد عشق مثل همین نسیم سرد پاییزی که به درون ملتهبت می وزد باید چیزی شبیه این باشد ….. همیشه میگفتم چقدر جا مانده ام از آغوشی که به روی تنهایی ام گشوده نشد و گرمایی که در وجودم رخنه نکرد و من سرد ماندم .... غافل اینکه هرسال درین شمالی ترین نقطه ی سرزمینم در حوالی پاییزی قلبم عاشقانه زیسته ام .......
-
...
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 00:28
مادرم بگذار سجاده ات کمی خاک بخورد..، کمی جای دعا، شاملو را ممنوعه بخوان بگذار اشک هایت به جای چارقد، در تلخی فصل سرد فروغ سرازیر شوند.. شاید خدای این روزگار به شعر، بیشتر از دعا اعتقاد داشته باشد.. حمید رضا هندی پ ن : یه رویایی که ارامش بسازه... جشن خووبی بود ممنون
-
پای رفتنم ...
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 20:23
همیشه یک پای رفتنم لنگ بوده است به گذشته که نگاه می کنم می فهمم خیلی پیش تر ازین ها باید دلم را بر می داشتم و می رفتم و تو همیشه با استدلال های منطقی ات تمام معادلات احساسم را بر هم میزدی رفتم تا به تو ثابت کنم که در تعریف عشق منطق هیچ دوتایی چهار نمی شود تمام قانون های ارشمیدوس را هم که از حفظ باشی باید بدانی چیز...
-
شعری برای خودم
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 16:56
این روزها شبیه هیچ فصلی نیستم سرد ترین احساسم را هم دوست دارم پاییر باشد و باران من باشم و رویایی از جنس آرامش که در جنگل و مه و آتش هیزم معنا می شود و قهوه ای که هیچ وقت رویای پاییزیم را تلخ نمی کند ... شیدا 6/8/92 پ ن: به مناسبت نزدیک شدن سالروز تولدم . هدیه ای به خودم . دوست دارررم پاییز دوست دارم شیدا . بی خیال...
-
سرد مانده ام
جمعه 3 آبانماه سال 1392 21:33
سرد مانده ام سرد , از تمام سرگشتگی های این دنیا سرمای تنهایی و سکوتی که روحت را یخ زده و گرمی هیچ حضوری احساست را ذوب نمی کند گرمای حس دوستانه ای می خواهم با کمی چاشنی معرفت... شیدا 92/6/15 تهران_ باید رفت ... هر چه زودتر باید رفت...
-
...
جمعه 3 آبانماه سال 1392 20:01
انسان، آهسته آهسته عقب نشینی می کند . هیچکس یکباره معتاد نمی شود یکباره سقوط نمیکند یکباره وا نمی دهد یکباره خسته نمی شود، رنگ عوض نمی کند، تبدیل نمی شود و از دست نمی رود زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند . قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدم...
-
...
جمعه 3 آبانماه سال 1392 20:00
عاشق که باشی ، قلبت همیشه بازیچه ی تزلزلِ زجر آورِ آدمها در بودنشان است حضورهایی آنچنان زودگذر مثلِ فاصله ی درد تا مسکن و تسکین تا حمله یِ بعدی همیشه در حیرتم ، از آلودگیِ قلبهای مهربان , به استمرار در انعطاف نیکی فیروزکوهی
-
...
جمعه 3 آبانماه سال 1392 19:59
ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ.. ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ... "ﺍﻳﻠﻬﺎﻥ ﺑﺮﮎ"
-
...
جمعه 3 آبانماه سال 1392 19:58
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺭﻭﺗﺮﻳﻦ ﻗﻠﻌﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﮊﺭﻑ ﺗﺮﻳﻦ ﺩﺭﻳﺎﻫﺎ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻃﻦ ﻳﻚ ﺁﺩﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﻫﺎ ﺷﺪﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ ... ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﻱ
-
گاهی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 09:43
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿـــﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤـــﯿﺪ , ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒـــــــﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ... ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــــﺪ ...... ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑــﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ...
-
خزان
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 20:05
درین پاییزی ترین هوای شمال و درین ریزش احساس ... این روز ها که حوالی دلم شبیه هیچ فصلی نیست ... آرامشم را مدیون افسانه ی خزانش هستم شیدا
-
....
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 01:10
چشمانم که به قاب عکس اتاقم خیره می شود معنی دو شخصیتی احساسم را می فهمم خنده ای که بر لبانم نشسته و غمی که پشت مردمک چشمانم نی نی می کند.... شیدا
-
ثبت یه احساس(ناپرهیزی)
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 00:32
امروز آف کشیک شبم بود . از صبح تنها بودم خوابیدم ,بیدار شدم ,نشستم پای لپ تاپ ,کتاب خوندم ,فیلم دیدم,رفتم سر یخچال ,مثل همیشه غذاهای مانده از شب قبلو گرم کردم ,شاممو خوردمو رفتم تو اتاق که بخوابم . اتاق که چه عرض کنم هر طرف که سرمو بر میگردونم یه خاطره, یه یاد, یه گذشته ست که چه خوب باشه چه بد مزه ی تلخی میده . اومده...