رفیق
پای درد دلم اگر بنشینی
کاسه صبرت لبریز
کاغذ حوصله ات مچاله
و گوش های دلت زنگ می زند
اگر که آمده ای
تنها جایی برای دمی نشستن
پیدا کرده باشی
و گرد خستگی ات را بتکانی بر دلم
و بروی
اینجا
هر طرف که بنگری باد و باران است
باران خورده دوام می آورد
رگبار اینجا را شاید
و من
با چتر آمده را دوست نمی دارم
برای من نه چراغ بیاور
و نه دریچه ای حتی
غبار اینجا را
بی دریچه دوست تر دارم
برای من شانه هایت
و برای دلت دستمالی بیاور
اگرخط خطی هایم
خوانا باشند برایت
احتمال گریستنمان بسیار است
سلام
بسیار زیبا و توانا می نویسید ...
از شما بی نهایت سپاسگزارم .
این متن ناقابل را به پاس زیبایی کلامتان به شما تقدیم می کنم ...
کاش من یک لحظه ...
غنچه آن گل سرخی بودم ...
که به اعجاز نسیم سحری
با ندای طرب انگیز خیال بلبل
می شکفتم با عشق ...
کاش من یک لحظه ...
جای آن خنده ی نازی بودم
که دمیده است به رخسار سپید گل یاس
آن دمی کز نفسش موج زند بوی بهار
آنزمانی که برَد پنجه به گیسوی نگار ...
کاش من یک لحظه ...
جای آن شبنم رازی بودم ...
که نشسته است به مژگان دل یک عاشق
که ربوده است تمام دل و دین از کف او
که شکسته است نماز طلبش غربت یار
کاش من یک لحظه ...
جای آن طره ی گیسو بودم
که غنوده است کنار رخ چون مهتابی
که نشسته است کنار حرم ابرویی
که برد هوش دل از فرط نیاز
...
کاش من یک لحظه ...
غنچه آن گل سرخی بودم ... که بدستان تو بود
کاش من یک لحظه ...
پنجه ی آن گل یاسی بودم ... که به گیسوی تو بود
کاش من یک لحظه ...
شبنم آن نم اشکی بودم ... که به مژگان تو بود
کاش من یک لحظه ...
طره ی موی سیاهی بودم ... که به رخسار تو بود...
صهبانا
من فقط خط خطی میکنم بدون هیچ دانشی از فن نوشتن . ولی بابت نظرتون تشکر فراوان .