چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you
چیز هایی که همیشه می مانند

چیز هایی که همیشه می مانند

well i know' i know that somthings go but somethings never change like the way that i love you

تضاد

 

 

 


چه احمقانه  


جدا کردیم آسمان را از زمین 

 
آفتاب را از ماه 

 
دریا را از کویر 

 
و 

 
عشق را از نفرت  


....... 

 
شاید 

 
غافل ماندیم ازینکه 

 
شکوه و بزرگی شان 

 
در تضادی ست که فروتنانه در کنار یکدیگر می مانند  



شیدا 

۲۱/۱/۹۱

مرگ دل

 

 

 

 

همین جور روز های عمر داره می گذره ....

همین چند وقت پیش بود انگار که زیر کرسی بزرگ گوشه حال لم داده بودم و داشتم یکی از کتابای رحیمی و می خوندم .بابا داشت انار دون می کرد و مامان هم مثل همیشه از تنبلی من می نالید .

سال اول دبیرستان بودم و زمستون پر برفی بود

برف زمستون امسال منو برد به خاطرات قدیم . یادمه که اونروز ها چقدر برای بزرگتر شدنم عجله می کردم .برای درس خوندنم , کار کردنم , ازدواج کردنم , مادر شدنم .....

و حالا همه این راه هارو رفتم ولی چرا هنوزم فکر می کنم هیچ کاری توی این زندگی نکردم

این همه یاس , دلسردی , نومیدی چیه که همه وجودمو گرفته .

بر فرض هم که یه راهو اشتیاه رفته باشم . خوب راهی که رفته شده مگه می شه کاری کرد

دست من نیست که زمان و برگردونم والا حتما این کارو می کردم ...

ولی خوب چاره چیه کاریست که شده

فقط نمی دونم با این دل شیدایی چه کنم بتونم از پس این بر بیام شاید بشه با عقل همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشم

بیچاره هنوز امید واره ولی می فهمم که با هر بهاری که این رورها خیلی زودتر از قدیما می رسه ,

نیستی و مرگ رو نزدیکتر احساس می کنه .

و من آن روز را  منتظرم ......


شیدا

90/11/30

کویــــــــــر

 

 

 

 

 

دریا برایم آرامشی است بی حد

خورشید عظمتی است ستودنی

کوه ها پر صلابتند و استوار

جنگل ابهتی دارد شگرف

و اما

کویـــــــــــــــــــر

اصالتم را یاد آور است

آدم بودنم را

از

خاک

بودنم را

.

.

.

اینکه روزی تا ابـــــــــــد در آغوشش خواهم خفت .


شیدا

90/11/2

 

عادت

این روز ها خوشه نشین عادت شده ام

تکرار

تکرار

تکرار

نمی شود قانون دنیا را عوض کنی ....



شیدا

90/11/2

و زندگی همچنان ادامه دارد...

 

 


آه ای زندگی

من پر بودم از ترانه هستی

من سرشار بودم از نفس های عشق

و لبریز ازمفهوم انتظار  


...... 
 

 


و مرگ  



همچون موش کوری ریشه های زندگی ، عشق و انتظارم را می جوید  



و شیره جانم زهر آلود هستی  



قلبم را فاسد می کرد  

 



ثانیه ها از هم پیشی می گرفتند

تا لحظه ای حتی

چشمم به نهایت عشق نیافتد

تا آغوشم همیشه از حسرت پر باشد

تا هیچ وقت کسی مرا به نام پدر نخواند ....  

 



امشب خاک سرد ی بر جسمم سنگین است  



و روحم نظاره گر عشق مادر و پسریست که یکدیگر را در آغوش گرفته اند 
 


وتا ابدیت جاریست 
 


تا آنسوی حیات..... 
 


شیدا  


90/10/ ۱6  

 


" اشک حسرت می نشیند بر نگاه من "  



پ ن : برای پدری که روز مرگش مصادف با زاد روز پسرش یود 
 


روحش شاد

حالمان خوب است ... اما تو باور نکن

سرم سنگین شده

قلیم  تیر می کشد

چشمه چشم هایم خشکیده

احساسم یخ زده است مثل این  روزها

همین روزهای سرد زمستانی 

لیوان چای و فنجان فهوه

آتش شومینه نیز

سرمای روحم را گرم نمی کند 

شرابی می خواهم سوزنده

تا ذوب شوم

 روان شوم

و بجویم راه خویش

برای من استکانی محبت نیز کافیست  

 


90/10/8

شیدا



"وقتی که زندگی من دیگر

چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم ، باید باید باید

دیوانه وار دوست بدارم."


تفرین

باز این روز ها یر نفرتم .....

احساسم نفرین شده کدام نحسی شده که این گونه باید جواب پس بدهد ....


روز های تنهایی و ناتوانیم را می نویسم

خدایاااااااااااااااا کجایی تووووووووووووووو

 

 

شیدا 

90/9/26

زن

  

 

 

من از نهایت نابرابری می گویم  

از نهایت جنسیت  

و تهایت زن بودن  

درین خاک و دیار 

 

با این باور مسموم و نگاه هزار ساله ی مرد سروری 

من از نهایت حقارت می گویم 

 

از نهایت نفرت  

........ 

آه 

 

در سرم چیزی نیست به جز اندوه زنی جا مانده در زندگی 

 

مادر ی محبوس یک فرزند 

 

دختری درگیر یک احساس 

 

همسری محتاج کمی ادراک 

خواهری خواهان آزادی

.

حرفی باید زد 

 

سخنی باید گفت 

 

فریادی باید کشید


شاید اسطوره ها سر از خواب هزار ساله بردارند



شیدا

90/9/21


قاب ینجره....

 

 

 

تمام روز نگاهم به قاب ینجره خیره گشته بود

رها شده از خاطراتی دور

از ابتدای فهم بودن

تاااااااااااااا

حضوری محصور در زندگی .

(( آه سهم من اینست

سهم من آسمانی ست که آویختن یرده ای آن را از من می گیرد ))

به این دل خوش کرده ام فروغ

گاهی یرده را ازین قاب ینجره کناری یزنم

و به سهمم از آسمان دزدانه نگاهی بیاندازم .

..................

صدای مادرم را می شنوم

برده را بیانداز .


تو می گفتی فروغ

می گفتی ....

(( مادر تمام زندگیش  سجاده ای ست گسترده

در آستان وحشت دوزخ

مادر همیشه در ته هر چیزی

دنبال جای بای معصیتی می گردد

و فکر  می کند که باغچه را کفر یک گیاه آلوده کرده است .))


اما من دلم می خواهد

سهمم را ار آسمان بگیرم 

مادرم می گوید چون قانع نیستی

آرام می گویم

شاید چون یکبار باران یشت ینجره روحم را خیس کرده 

.

.

 

 

 

شیدا

90/9/16

رویا


یک عمر زندگی کردم

برای رسیدن به رویاها یم
.
.
.
این روزها اما

رویای

_زندگی کردن _

می بینم 
 


شیدا