می خواهم به قبرستان بروم
و در آنجا قبری بکنم
عمیق عمبق
فبل از آنکه مرا در گور بگذارند
بغض هایم را از حنجره
درد ها را از سینه
و سیاهی ها را از قلبم بیرون بکشم
رویشان خاک بریزم
و آنقدر بر سرشان بکوبم
تا روزنه ای باقی نماند
مبادا که برگردند
بر سر این گور گل نمی گذارم
بر آنها اشک نمی ریزم
آنجا می نشینم
تا باران بگیرد
و بشوید رگبار
همه درد ها و همه ی ناکامی ها را
آنگاه آرام
سبکبال و رها
به زندگی باز خواهم گشت
پ ن : نمی دونم نویسندش کیه ولی حس خوبی با نوشته ش دارم
سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)
اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی
بدست خواهی آورد . . .
دوست عزیزم آپم خوش حال میشم سر بزنی
منم حس خوبی از نوشته اش گرفتم. پر از شادی و انرژی بود.
خوشحالم...