امروز بعد مدت ها صداتو شنیدم . داشتی گریه می کردی که بیای پیشم ولی دور بودی عزیزکم دووووور . کاش الان تو بغلم بودی مثل همیشه روم دراز می کشیدی و من موهاتو از صورتت کنار می زدم واست کتاب قصه می خوندم . ...چقدر نبودنت و کم دارم به خصوص شب ها موقع خوابیدن . راستی اونجا کی برات قصه می گه تا بخوابی اوتیس هم پیش منه گاهی از دلتنگی اونو بغل می کنم فرشته کوچولوی من تا اوتیس تو دستت نبود که خوابت نمی برد . ولی الان بدون قصه های من بدون اوتیس بدون همه اینها .........چه می کنی ؟؟؟؟؟؟؟
قراره فردا بیای . یعنی می آی .....
کاش زودتر فردا بشه ....