صبح که از بخش اومدم بیرون هوای گرم و شرجی تابستون شمال خورد توی صورتم رطوبت هوا باعث شد چشم هام دوباره سوزش داشته باشه و بی اختیار یه نمی هم توی چشم هام بشینه . این حال و هوا رو از دیشب جند بار داشتم . البته توی بخش خبری از شرجی بودن هوا نبود بلکه به خاطر دلتنگی و بغضی بود که این روزها دیگه بهش اعتیاد پیدا کردم .چند بار از دیشب جلوی خودم و گرفتم که جلوی همکارام لو نرم . همین فیلم بازی کردنمم حکایتی شده واسه خودش . اینکه از درون هزار و یک مشکل داری و تو دلت پر غم و دلتنگی ولی الکی باید بگی و بخندی تا کسی متوجه مشکلت نشه . شایدم غمم بیشتر واسه شب عید بود اینکه نیمه شعبان بود همه خیابونا رو چراغونی کرده بودند .تموم شهر پر بود از شکلات و شیرینی . صدای بوق ماشین های عروس عکس گرفتنشون توی پارک و دست زدن فامیل هاشون من و یاد خودم انداخت . هفت سال پیش توی همچین روزی بود . مثلا با کلی امید و آرزو داشتم می رفتم خونه بخت تا از تنهایی در بیام . اون موقع نمی دونستم که قراره هر روز که بگذره تنهاتر بشم . هیچوقت فکرشم نمی کردم یه روزی اینجایی که الان توی زندگیم هستم برسم .....
ولی نه خودمو گول نمی تونم بزنم نه به خاطر خودمه . نه به خاطر تنهاییم نه واسه اینکه زندگیم به اینجا رسیده ......واسه خاطر اونه . به خاطر عزیزترینمه .... آره می دونم چونکه خیلی وقته ندیدمش ..... تمام این بغض هام و دلتنگی هام و بهونه گیری هام و اشک هام ..... فقط و فقط به خاطر ندیدن توئه "فرشته کوچولوی من "
شیدا
۲۶/۴/۹۰
salam.be khodet talghin mikoni faghat hamin.to masalan 10% be yadesh hasti onam 0 % ham be yadet nist.be kasi fargh nemikoneh faghat be khodet zarar miresoni
چیزهایی هست که همیشه با حرف جور در می آد ولی با دل نمیشه